رمان سازی که صدایش تویی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: هنگامه امیدی
تعداد صفحات: 6219
خلاصه رمان: من آزادم،آزاد ابتکار. یکی از بهترین و مشهور ترین نوازنده هایی که دنیا به خودش دیده.بعد از اینکه سال ها تمام دنیا رو گشتم….عشق برای من معنی نداره،زن ها هیچوقت جایی توی قلب من نداشتن.اما خبر نداشتم که قراره شیفته و شیدای چشم های سبز وحشی یه دختر بشم، دختری که از تمام مردها فراریه. خزان،دختری که قلب من رو برده، زندگیش پر از رازهای تاریکیه که من باید کشفشون کنم،باید بفهمم که چرا انقدر از گذشته ش وحشتش داره. و وقتی میفهمم که شوهر خواهرش بهش نظر داره…
قسمتی از متن رمان سازی که صدایش تویی
نیلی گفت و برسام با لبخند قدمی جلوتر گذاشت و دستش را به سمتم دراز کرد. تک تک حرکاتش آمیخته با وقار و سنجیدگی قابل توجهی بود. برسام از آشناییتون خوشحالم خزان خانم سعادت آشناییتون رو تا امشب نداشتم اما خیلی مشتاق بودم که خواهر بزرگتر نیلی جان رو ملاقات کنم.
لحنش گرم و صمیمانه بود و رفتارش آرامش خاصی را به همراه داشت می دیدم که پدرم و مهین چه با افتخار نگاهش کنند…
عشقی که در چشمان نیلی موج میزد قابل انکار نبود. انگار که برسام همان داماد ایده آلی بود که مهین همیشه برای نیلی آرزویش را داشت لبخند کوچکی زدم و بعد دستم را جلو بردم و دست برسام را به آرامی فشردم نگاه کوتاهی به نیلی و مهین انداختم و سپس گفتم: منم از آشناییتون خوش حالم، هرچند که فکر میکنم لازم باشه این موضوع رو روشن کنم که من خواهر واقعی نیلی نیستم در واقع پدر من بعد از فوت مادرم با مهین خانم ازدواج کردن که…
ایشونم اون زمان به دختر ده ساله یعنی نیلی جان رو داشتن بنابراین بین من و نیلی هیچ نسبت خونی وجود نداره..رنگ آشکارا از چهره ی مهین و پدرم پرید و لبخند از لب های نیلی پاک شد فراز با ناراحتی چشم هایش را چرخاند و عمو و زن عمویم خجالت زده لب گزیدند. یعنی هیچکدامشان این موضوع را به برسام نگفته بودند؟ یا فقط انتظار نداشتند که من این بحث را پیش بکشم؟