دانلود رمان پلی به زمان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: مرجان جانی
تعداد صفحات: 552
خلاصه رمان: بذار از خودم برات بگم! یه بد ِن پر از زخم… دستایی که مدام میلرزن و یه گلو پر از بغض. روحی پر از درد و قلبی که یخ زده. یه آدم کلافه که سعی داره بخوابه. یه آدم که وقتی با خودش حرف میزنه از کلمه خفه شو زیاد استفاده میکنه. یه آدم که دیگه به چیزی فکر نمیکنه. فراموش کرده! من خیلی خستم. از صداهای بلند آدما خستم. از دور بودن خستم. از خستگی همیشگیم خستم، از تو خستم. حتی از خودمم خستم.. کاش این ادما میتونستن کمی شبیه تو باشن. نبودت واقعا ترسناکه
قسمتی از متن رمان پلی به زمان
با نگاه شیطونش و لبخند کج و ماوجش ادامه داد: اون نزدیکی و پچ پچ کردنا…از قدیم گفتن عقد دختر عمو پسر عمو رو تو آسمونا بستن. حرصی زمزمه کردم: کیان! خندید و گفت: اوکی، الان چه کنیم. واقعا میخوای منتظرش بمونیم؟ من با تو حرف دارم نه اون. معلومه که نه، بیا بریم تا نیومده..کیفم رو که روی نرده ها گذاشته بودم رو برداشتم و همراه کیان از خونه بیرون زدیم.
سوار ماشین شدیم و از اونجا دور شدیم. کیان نگاه گذری بهم انداخت و گفت: چتری بهت میاد. ناخودآگاه دستم بالا رفت و دستی به موهام کشیدم: ممنون، ولی خودم عین سگ پشیمونم، آخه موی فرو چه به چتری؟! تک خنده ای کرد: اصلاً عوض نشدی. نگاهم سمتش چرخید: ولی تو تغییر کردی. سرسنگین تر شدی. بلند خندید: چون تنهاییم یکم معذبم، اگه کو…حرفش رو خورد.
سرم رو چرخوندم سمت پنجره. چند دقیقه ای گذشت، جفتمون سکوت کرده بودیم. بعد مدت ها اینکه بحثش رو بخوام پیش بکشم برام سخت بود، حتی آوردن اسمش هم قلبم رو به درد می آورد. لبم رو تر کردم و آب دهنم رو قورت دادم. بدون اینکه نگاهش کنم پرسیدم: حالش خوبه؟ کیان: وایسا یه جا نگه دارم حرف بزنیم. حرفی نزدم و تو صندلی فرو رفتم. سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و به بیرون خیره شدم.