دانلود رمان رقص در غبار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه_اجتماعی
نویسنده رمان: زینب میشی
تعداد صفحات: 50
خلاصه رمان: نمی دانست چه اتفاقی برایش رخ داده است که اینگونه احساس سبکی و راحتی می کرد. گویی هیچ دردی بر جسم نداشت و در روحش کوچکترین خلائی احساس نمی کرد. چقدر احساس آرامش داشت و تا به حال اینگونه با آرامش نفس نکشیده بود؛ حال عجیبی داشت !
با خود اندیشید چرا تا به حال اینگونه از زندگی کردن لذت نبرده است؟!
چرا همیشه احساس می کرد که در زندانی بزرگ به سر می برد؟مگر چند سال از عمر او می گذشت که چنین آسوده طعم زندگی را نچشیده بود؟ چه آزادانه به هر جا که می خواست، می رفت بدون آنکه بازخواست شود. مسافت برایش بی معنا شده بود. چه لذتی داشت برایش اینگونه زیستن! پس از یک گردش طولانی به خانه بازگشت.
قسمتی از متن رمان رقص در غبار
کودکانش سنی نداشتند ؛ اما با طعم تنهایی آشنا بودند و اکثر روز را در گوشه ای از خانه به بازی می گذراندند و در دنیایی از کودکی خویش غوطه ور بودند . پسرش که بزرگتر بود ، نه سال و دختر برگ گلش سه سال داشت. پسر از خواهر کوچکش چون پرستاری دلسوز نگهداری م کرد ، نه چون یک برادر تخس و بازیگوش ! وقتی خانه نبود کودکانش غم خوار هم بودند تا ظهر که او با تنی خسته از کار روزانه باز می گشت ، دریای محبت خویش را نثار کودکان بی پناهش کند
و آنان را دمی در کنارش جای دهد . سال ها بود که کارش همین بود ، گوشه ای از خیابان می ایستاد و با صدایی بلند می گفت : نیاوران دو نفر یا اینکه می گفت : شمیرانات حرکت خلاصه جز محله های اعیان نشین نمی رفت ؛ چرا که پول بیشتری در این مسیرها به جیب می زد و چه بسا این مسافت ها را دربست میرفت . چون مهربان بود و جثه اش از دیگر راننده ها کوچکتر ، لذا از احترام خاصی نزد راننده ها برخوردار بود و همه از او به عنوان جوان ترین راننده یاد می کردند با آن سیبیل نازک و کم پشتی که پشت لب داشت
بیننده را ناخودآگاه به یاد هنرپیشه های قدیم بالیوود می انداخت . از کارش شکایتی نداشت و همین که می توانست در جامعه ی امروز کودکان گرسنه اش را سیر کرده و خرج رخت و لباس و گاه بیماریشان را بپردازد ؛ کلی خدا را شکر می کرد و از اینکه سقفی ب سر داشت تا محتاج صاحب خانه نباشد ؛ سجده ی شکر بجا می آورد . هر روز صبح با امید به پروردگار از خانه خارج می شد تا روزی آن روزش را خود ، از خدا گرفته و ظهر شادمان به خانه برگردد و باز همچنین از عصر تا شام .