دانلود رمان کنت نعنایی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه_انتقامی
نویسنده رمان: مریم مولایی
تعداد صفحات: 503
خلاصه رمان: شاید نگاه اولت که پر غرور بود مرا به دام انداخت،یاشایدنگاه عاشقانه ات مرا ازخودبیخودکرد،فقط می دانم!من اسیرچشمان سیاه توشدم.تو چه؟مرادوست داری؟یافقط بازیچه ایی برای هوسهایت هستم.یاشایدهم این آدمیان هستن که نمی گذارن این من عاشق به تویی معشوق برسم . نمی دانم’ولی توبمان من لطیفم،شکننده ام کمکم کن. نگذار بازی هایی این زمانه مراتامرزنابودی ببرندواحساساتم رابه آتش بکشن بعضی ازشعرهاوجملات داستان ک ستاره دار هستن متعلق به خوده نویسنده است.
قسمتی از متن رمان کنت نعنایی
با اینکه ازش خوشم نمی اومد ولی پیشنهاد بدی نبود ؛ اینجوری می تونستم به همه ثابت کنم که می تونم بدون کمک اون هام روی پاهای خودم بایستم ولی باید محتاط تر عمل می کردم بر چه اساسی ندیده و نشناخته بدون اینکه بدونه من درحد چه حد تحصیلات دارم و اصلا کی و چی هستم پیشنهاد کارمی داد اونم یک همچین کار مهمی که حتما واسش مهمه که دنبال آدمه مطمئن می گشته . محتاطانه پرسیدم : چرا بهم اعتمادمی کنید ؟ با آرامش دست چپش رو توی جیب شلوارش کرد
و گفت : بنظرنمیاد آدم کلاهبرداری باشی ، این محله و طرز لباس پوشیدنتم نشون می ده که از لحاظ مالی مشکلی نداری که بخوای دله دزدی کنی ، با بخاطره رشوه ای که ممکنه رقبای شرکت بهت پیشنهادیدن پاهات سست بشه . مکثی کرد وگفت : اینطور نیست ؟ سری تکون دادم که ادامه داد : شنیدم داشتی می گفتی که فوق لیسانس کامیپوترداری ، درسته ؟ آهان پس اینم شنیده بود مکثی کردم و با آرامش جواب دادم : بله .
سری تکون داد و گفت : خوبه دیگه همونیه که میخواستم . سرم رو تکون دادم و تشکر کردم : خیلی ممنون به کارت توی دستم اشاره کرد و گفت : ببین آدرس شرکت روی کارت نوشته شده ؛ منم الان دارم می رم تاساعت شش عصر هم شرکتم مدارکت و بیار تا ببینیم چی می شه . خنده ای آرومی کرد که دندونای سفید و یک دستش معلوم شد همزمان دستش رو آورد بالا و بهم اشاره ای کرد و گفت : وقتی آروم می شی بهترمی شه باهات کناراومد انگار نه انگار تو همونی هستی که دیشب از سرتاپام و با شیرپسته یکی کردی .