دانلود رمان مغرب احساس نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: الهه محمدی
تعداد صفحات: 1468
خلاصه رمان: هلنا بخاطر عشق به مردی مسلمان از خانواده طرد میشود و حال با گذشت 22 سال و مرگ پدرش پاتریک، مادرش خواستار دیدار اوست تا همچون همسرش پاتریک که در اواخر عمر از طر کردن دخترش پشیمان بود، آرزو به دل از دنیا نرود.هلنا به همراه همسر آقای والا و دخترش النا نرد مادرش میرود و این سرآغاز عشقی بی بدیل برای الناست……
قسمتی از متن رمان مغرب احساس
شال سرمه اي اش را روی سر مرتب کرد و آخرین نگاه را در آیینه به خود انداخت. همه چیز مرتب بود.کیفش را برداشت و از اتاق خارج شد. پدر و مادر منتظرش بودند. چون حین پایین آمدن از پله ها پدر گفت : مثل من استرس مهمونی رو داری که دیر کردی؟ دخترک نگاهی به سر تا پای پدر کرد وابرویی بالا انداخت : این تیپ موجه اثر استرسه ؟ آقای “والا” نگاهی به همسرش انداخت و گفت : نسخه ایه که مامانت برام پیچیده. “النا”کفشهایش را نشان پدر داد : مامان منم بی نصیب نذاشته…
سپس رو به مادرش کرد و ادامه داد…قدم به حد کافی بلند هست مامان جان. نمی شه این کفشای پاشنه بلند رو فاکتور بگیری؟ زن سرش را به طرفین تکان داد و گفت :
نق نزن النا.یه دختر جوون… النا ادامه جمله را همراه با مادر تکرار کرد.چون آنرا حفظ بود؛ “باید تحت هر شرایطی موجه و مرتب باشه “. مادر برایش کف زد و گفت : براوو گلم.حالا عجله کنید. اگه این کفشا رو در بیارم نامرتب می شم ؟ پدر مداخله کرد: مسلما مامانت فامیلشو بهتر از من وتو می شناسه عزیزم.
سپس با لحن مهربانش افزود: یه چند ساعتی بخاطر مامانت تحمل کن. النا دیگر حرفی نزد .درعوض آقای والا به همسرش نگاه کرد و پرسید….مطمئنی فقط پای مهمونی وسطه “هلنا” ؟ تهدیدی در کار نیست ؟النا به لحن طنز گونه پدرش خندید. درمقابل مادر با لحني که اندکی دلواپسی در خود داشت گفت : منم دست کمی از تو ندارم “علیرضا جان .”لطفا سر به سرم نذار. سرش را مقابل همسرش خم کرد و گفت : اطاعت امر بانوی من.