دانلود رمان مسجون نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: ص_مرادی
تعداد صفحات: 3114
خلاصه رمان: یاس ادیب برای جلوگیری از فاش نشدن بزرگ ترین راز زندگی‌اش تن به یک ازدواج اجباری با پاشا زرین می‌دهد که در نخستین شب زندگی مشترکشان شاهد رفتارها عجیب‌تری از پاشا می‌شود! در واقع به نظر می‌رسد پاشا….
قسمتی از متن رمان مسجون
نگاه من اما همچنان در جست وجوی بابا داخل فضا تاب مي خورد که پاشا نزدیکم شد. چشمانم از حدقه بیرون زدند و جیغ کشیدم. برو…سمت من نیا، نمی خوام ببینمت…برو. عصبی و کلافه نگاهم کرد. مگه با تو نیست؟ دست از سرش بردار. عمو سعید در کسری از ثانیه تخت را دور زد ويقه ی پاشا را چسبید: چی می خوای دیگه از جونش؟ داغونش کردی!
مامان قبل از آقاجون و مامان جون دوید به طرف عمو سعيد ولش کن. شرایط بدی بود، خانواده ی من و خانواده ی پاشا به جان هم افتاده بودند و اگر دخالت نگهبان نبود هیچ کدام قصد کوتاه آمدن نداشتند. اوضاع که آرام گرفت مرا برای عکس برداری بردند و آن مکان دقیقا حکم مسلخ را داشت برایم. از لحظه ای که مورفین تزریق کردند و همه چیز در هاله ی ابهام دفن شد تجربه ی مرگ هم آسان تر به نظر می رسید! |
غرق افکارم بودم که صدایم زدند و گفتند باید سمت راست قفسه ی سینه ام را برای وارد کردن لوله ای که باعث تخلیه ی خون های جمع شده داخل ربه ام می شود را بشکافند، نیمه هوشیار بودم و بی حس! نفهمیدم کی و چگونه آن لوله را در حفره ای که نزدیک سینه ی طرف راست بدنم ایجاد کردند، فرستادند. صديقه مرادی ولى دفعه ی بعد که گیج چشم باز کردم مامان با لباس های مخصوصی که به تن داشت بالای سرم ایستاده بود و من اندکی هوشیار بودم.
ترسیدم؛ دیگر می دانستم از عالم مرگ فاصله گرفته ام و زنده می مانم، اما احتمالا تا آخر عمر فلج می شدم. ماسک اکسیژن را پایین آوردم و برخلاف مامان که بی صدا گریه می کرد من دیگر اشکی از چشمانم فرو نمی چکید.
