دانلود رمان عشق تو پس کوچه های تعصب نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عشق تو پس کوچه های تعصب
نویسنده رمان: شهلا خودی زاده
تعداد صفحات: 963
خلاصه رمان: دختری پر شر و شور در اوج سن بلوغ… دختری که هنوز معنی عشق را به خوبی درک نمی کند… داستان سرگذشت دختریه به اسم بارانا…. دختری که تو سن کم عاشق پسرعمو شه… کسری که دیوانه ی باراناست. اما عشقش مخلوط با یه سری تعصبه و همین به مرور باعث کلافگی بارانا می شه و دل زدگیش از این عشق…. داستان سرشار از عاشقانه ها و دلدادگی هاست و پر از هیجان… پایان خوش
قسمتی از متن رمان عشق تو پس کوچه های تعصب
خب کاری نداره… درش بیار و یکی دیگه رو بپوش…
پاهایم را به زمین کوبیدم و گفتم:آخه الان مهمونا میان…مادر با حوصله جواب داد : خب بیان… مگه خواستگار داره میاد… ما که با عموتینا از این حرفا نداریم… یالا بپوش ببینم… کلی کار دارم… ببین چه جوری منو مچل خودش کرده… مادر با خونسردی بیرون رفت و در را پشت سرش بست.
اما من سرخورده روی تخت نشستم… کم بود گریه ام بگیرد… با خوردن سنگی ریز به شیشه ی اتاقم مثل فنر از جا پریدم و خودم را پشت پنجره رساندم… با دیدن کسری نیشم تا بناگوش باز شد و همه چیز از یادم رفت. نیم تنه ام را بیرون فرستادم… کاری که کسری را به شدت می ترساند و چهره اش را بامزه تر میکرد… از ترس آب دهانش را قورت داد و گفت: وای بارانا برو عقب… دختر میفتی… برو عقب …
چشمهای نگران کسری لبخند را بر لبانم نشاند و بیشتر خود را جلو کشیدم و گفتم:کسری ساعت چند میای این ور؟ چهره اش دیدنی بود ، چیزی بین ترس و خشم! با نگرانی دستی به چانه اش کشید و گفت: جون کسری برو عقب… ایشی گفتم و کمی عقب کشیدم… نفسش را به آسودگی بیرون داد و با تهدید گفت: اگه این دفعه اومدم این پشت… می دونم تا منو سکته ندی، بی خیال نمی شی…نگاهم به سمت دستانش که پشت کمرش پنهان کرده بود افتاد و باز بی اختیار خود را جلو کشیدم و با شیطنت پرسیدم