دانلود رمان دود غلیظ نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجباری
نویسنده رمان: رویا سجادی و بهار صدیقی زاده
تعداد صفحات: ۷۸۶
خلاصه رمان: داستان روایتگر زندگی دختر به اسم نفس است دختری مظلوم و ارومی که هیشکی پشتش نیست..به عبارتی ساده تر “تنها” ..دختری که حتی دستای حمایت گر پدرو مادرش پشتش نبود..دختری که همدمش اتاق سرد و تاریکش شده بود..دختری که تو
عمق تنهایی و سیاهی پیش رفته بود.. این دختر خواهری بزرگتر به اسم نسا داشت
که تموم توجه های خانواده رو نصیب خود کرده بود..پدر نفس پی بدهکاری هایی که از یه مرد سردو خشن بالا اورد بود به زندان میره و نفس برای نجات پدرش باید شرایطی رو قبول کند که…
قسمتی از متن رمان دود غلیظ
چشمان خیسم را بستم و بار دیگر نسا را لعنت کردم…با این سر و صداها نمی توانستم خوب درس بخوانم….آه خدایا این بار خانم قنبری بهم رحم نخواهد کرد…کم کم داشت گریه ام می گرفت… مامان: نفس…نفس…کلافه از جایم پا شدم و در اتاق نقلی و ساده ام را باز کردم و از اتاقم که تنها همدم من در این خانه و خانواده بود خارج شدم…مامان: نفس… خودم را با قدم های بلند به سالن پذیرائی رساندم و آرام بله ای گفتم…
نسا در حالی که می خندید گفت: به به بالاخره خانم افتخار دادن که با زلف زیباشون روبرو بشیم…سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم…همیشه همین بود…جواب من در مقابل نسا همیشه سکوت بود…!! مامان: نفس …عزیزم..اگه میشه شستن ظرفا با تو…صدایی آه مانند در گلویم گیر کرد… آرام باشه ای گفتم و به سمت آشپزخونه رفتم…ظرفای شامی که من درش سهیم نبودم رو دانه دانه شستم…سعی کردم به صدای خنده های مامان و خواهرم گوش ندهم…
همیشه همین بود..من همیشه از این خانواده جدا بودم…در واقع خودشان مرا جدا کردند..اما من آرام تر از این بودم که شکایت کنم…برعکس خواهر بزرگترم نسا..!
نسا دختری شیطون و سر به هوا بود که همه ی توجه خانواده رو نصیب خود کرده بود…من دقیقا عکس نسا بودم. همیشه سرم در کار خودم بود و به کسی کاری نداشتم…من ساده و ساده بودم…خیلی ساده..گاهی اوقات به نسا حسودیم میشد…او هم زیبا بود و هم مورد توجه قرار داشت..