دانلود رمان آنائل رانده شده نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، هیجانی
نویسنده رمان: سحر نصیری
تعداد صفحات: 1251
خلاصه رمان: از بچگی تو گوشم خوندن فریا ناف بریدمه! من نامی شهیاد مردی قدرتمند و جدی تمام زندگیم رو از دور تماشاش کردم که غرایزم کار دستم نده! انقدر غرق فر موهاش و شیطنت چشمهاش شدم که یادم رفت اون از وجود من توی زندگیش بیخبره! اون ناف بریدهی من بود و قولش رو بهم داده بودن و حتی از این که مال منه خبر نداشت! پس وقت این رسیده بود که خودم رو بهش نشون بدم! خیال میکردم همه چیز طبق نقشه پیش میره و اون برای همیشه مال من میشه ولی فکرش رو هم نمیکردم که فرشته کوچولوی من یه کله آتیشیه سرکش باشه که مدام نه روی حرفم میاره و ازم سرپیچی میکنه!
قسمتی از متن رمان آنائل رانده شده
مهسا نگاهی به عارف انداخت و هردو سر تکان دادند. باز چیشده نامی؟ نامی اخمی روی صورتش نشاند. زنگ بزن به زندایی بگو فریا چند روزی رو میاد خونه ی ما. عارف سوالی نگاهش کرد. تو خجالت نمیکشی با این سن و سال از ننه بابات میخوای واسه ات مکان جور کنن؟ چشمهایش گرد شد و نگاه سرگردانش را به عارف دوخت. اگه یادتون باشه من برای خودم یه خونه ی مجردی رونمایی کنم…
باور کنید برای نزدیک شدن به فریا نیازی به این لونه ندارم! مهسا ابرویی براش بالا انداخت. نامی خان؟ بذار پاش به زندگیت باز بشه بعد _حالا دیگه عمارت من برای زنت لونه محسوب می واسه ما کری بخون! نامی پوفی کشید و سریع گفت: زندایی میخواد فریا رو به زور با خودش ببره مراسم یکی از اقوامشون… فریا دلش نمیخواد بره و منم نمیذارم انقدر ازم دور بشه پس تا خودم دست به کار نشدم. لطفا زنگ بزنید و اجازهش رو از زندایی بگیرید!
مهسا لبخند عمیقی روی لبهایش نشاند. موضوع رو حل شده بدون. میتونم یه سوال بپرسم؟ نامی چشمی چرخاند و خودش را آماده کرد. شوهرت قبلا این کار رو کرده زحمتش رو _اگه قراره راجعبه رنگی شدن صورتم بهم طعنه نکش کار فریاست! صدای خنده مهسا بالا رفت. ممنون که رفع ابهام کردی پسرم ولی سوال من یه چیز دیگه بود. اشاره ای به مچ دست نامی زد. این کش موی بنفش دور دستت برای چیه؟
بچگی تو گوشم خوندن فریا ناف بریدمه! من نامی شهیاد مردی قدرتمند و جدی تمام زندگیم رو از دور تماشاش کردم که غرایزم کار دستم نده! انقدر غرق فر موهاش و شیطنت چشمهاش شدم که یادم رفت اون از وجود من توی زندگیش بیخبره! اون ناف بریدهی من بود و قولش رو بهم داده بودن و حتی از این که مال منه خبر نداشت! پس وقت این رسیده بود که خودم رو بهش نشون بدم! خیال میکردم همهچیز طبق نقشه پیش میره و اون برای همیشه مال من میشه ولی فکرش رو هم نمیکردم که فرشته کوچولوی من یه کله آتیشیه سرکش باشه که مدام نه روی حرفم میاره و ازم سرپیچی میکنه!