دانلود رمان دنیام باش نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: زهرا خرمی فر
تعداد صفحات: 481
خلاصا رمان: غریب و تبعید شده ام وقتی تو نیستی و در خودم آواره ام و غیرقابل نفوذ برای واژه ها، مصون برای سکوت شب ها را ترک میکنم بدون هیچ مسیر بی آنکه بدانم زندگی را دوباره از کجا شروع کنم …
قسمتی از متن رمان دنیام باش
مامان تو کمد گذاشته بودم ولی حالا نیست.ماهورا جان!
دخترم یه بار دیگه بگرد شاید درست نگشتی…پریدم وسط حرفش و گفتم:…گشتم همه جا رو.درست هم گشتم. حتی به چند تا از خدمتکار ها گفتم که کمک کنن، پیدا کنیم هر چی گشتن نبود! نیست مامان اون همه طلا و پول نیست! کنارم ایستاد. این جوری که تو عصبی هستی، حتما به کسی هم مشکوک شدی. آره؟ ازش دور شدم….ول کن مامان…
خب بگو باید یه کاری بکنیم دیگه. سرم رو دور بار تکون دادم.آره به یه نفر مشکوکم. با تعجب گفت… کی! لب برچیدم….سمیه. با چشم های گرد شده نگاهم کرد.چی!
سمیه خانوم!…چی می گی تو دختر به اون پیرزن بی چاره مشکوکی! این چه…هیس! برای همین نمی خواستم بگم. اون همچین کاری نمی کنه.کیفم رو از روی تخت برداشتم. حالا می بینیم. به سمت در رفتم که مامان هم دنبالم اومد. کجا می ری؟…اخمی کردم. میرم ببینم برداشته یا نه. با خشم گفت…
بری دیگه نیم بخشمت…اصلا به این خونه بر نمی گردی.
پوزخندی زدم…باشه نمیام….جلوی در ایستاد…تو هیچ جا نمی ری….نمی ذارم بری. از زیر دست هاش بیرون رفتم….می رم بای. با عجله از خونه بیرون زدم و سوار ماشینم شدم. و به سمت خونه ی اون سمیه یا به قول مامان! سمیه خانوم راه افتادم….خونشون پاین شهر بود.
یک ساعت طول کشید تا برسم، وقتی وارد کوچه شدم، همه سر ها به سمت من چرخید. با دهن باز بهم نگاه می کردن. هه!…فقیر های بی چاره.