دانلود رمان بانوی من نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: مرضیه یگانه
تعداد صفحات: 976
خلاصه رمان: من الهه ای هستم از جنس پاکی و شیطنت ، آمیخته به عشقی از روزهای دور ، و غافل از نگاه هایی که همیشه همراهم بود و من حتی سایه اش را هم ندیدم .شب گرفته و مه آلود ، ناخواسته عاشق شدم ، عاشق چشمانی از جنس شب …
قسمتی از متن رمان بانوی من
از بین اتاق های خاتون ، یکی سهم من شد . اما بقیه اینطور نبود . چرا من یک اتاق به تنهایی داشتم و بقیه نه ، خودش از سئوال کنکور سخت تر بود . به استراحت نیاز داشتم .خسته ی راه بودم . روی زمین دراز کشیده بودم و پتوی ببری قهوه ای رنگی رو از کنج اتاق برداشته بودم و روی تنه ام کشیده که در اتاق باز شد ، مادر بود . نیم خیز شدم که گفت : دراز بکش . بعد جلو اومد و کنار من نشست . متعجب بهش خیره شدم که بی مقدمه گفت : بخاطر خودت ، بخاطر حالت اومدیم اینجا. می دونم .
قبول داری که توی این مدت ما خیلی اذیت شدیم ؟ من هر شب باچنان درد قلبی دست و پنجه نرم می کردم که می گفتم امشب، شب آخر عمرمه. فقط نگاهش کردم. دردی که ازش حرف می زد ، توی اعماق چشماش نشسته بود که ادامه داد : پدرتم رو نمی کنه وگرنه خیلی شبا تا صبح واسه خاطر تو توی فکر و خیال رفته و تا صبح خواب به چشماش نیومده . حلقه های نگاهم رو گره زده بودم به چشمای مادر و گوش می دادم که گفت : فقط من و پدرت نبودیم ، حتی دایی و زن دایی ات هم نگرانت بود ند … دل سوزی نبود … خود خود درد و رنج بود .
بالاخره همه ی ما وا ست آرزوهایی داشتیم . آهی کشیدم و گفتم : الان این حرفا چه ربطی به خونه ی خاتون و این مسافرت داره ؟ ربطش اینه که بعد از شام دعوتی شب یلدای خونه ی دایی ات ، حسام تو رو از پدرت خواستگاری کرده . فوری نشستم و با تعجب دوباره جمله ی مادرو تکرار کردم : حسام منو از پدر خواستگاری کرده !! مادر سری تکون داد که خندیدم ، خنده ام از سر تعجب بود و از شدت دیوانگی حسام : دیونه است … کدوم خری همچین کاری می کنه آخه ؟