دانلود رمان مدیر مدرسه نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: تاریخی_عاشقانه
نویسنده رمان: جلال آل احمد
تعداد صفحات: 123
خلاصه رمان: معلمی دلزده از تدریس، مدیر مدرسه تازه سازی در حومه شهر میشود. در چند فصل کوتاه و فشرده با موقعیت مدرسه، ناظم و آموزگاران، وضع کلی شاگردان و اولیای اطفال آشنا میشویم. معلم کلاس چهار هیکل مدیر کلی دارد و پر سر و صداست. معلم کلاس سوم افکار سیاسی دارد. معلم کلاس اول قیافه میرزا بنویسها را دارد. معلم کلاس پنجم ژیگولوست. ناظم همه کاره مدرسه است. بچهها بیشترشان از خانواده باغبان و میراب هستند. در ضمن اشاراتی در لفافهها را به هوای سال و روزگار حدیث، رهنمون میشود. بهر حال، مدیر ترجیح میدهد از قضایا کنار بماند و اختیار کار را به دست ناظم بسپارد که «هم مرد عمل است و هم هدفی دارد.» اما مجبور است که در چند مورد راساً دخالت کند…….
قسمتی از متن رمان مدیر مدرسه
بارندگی که شروع شد دستور دادم بخار بهار ازهفت صبح بسوزانند . طبق مقررات بایداز پانزدهم آذرمی سوزاندیم و از هشت صبح.ما ده روزهم زودتر شروع کردیم . زغال و هیزم را هر طوری بودمی گرفتیم وبخاریها را عصر روز قبل میچیدند . او راق باطلۂ مشق بچه ها هم که فراوان بود . فقط يك كبريت لازم داشت … بچه ها همیشه زودمی آمدند . حتی روزهای بارانی . مثل اینکه اول آفتاب از خانه بیرو نشان کرده باشند . یا ناهار نخورده . نمیدانم در مدرسه چه بودکه بچه ها را بایـن شوق وذوق جلب می کرد . هرچه بودمسلماً فرهنك نبود .
مسلماً بخاطر معلم ها و درس هاشان و ناظم و مدیر با جواب سلامهای سر بالاشان نبود . خیلی سعی کردم كه يك روز زودتر از بچه ها مدرسه باشم . اما عاقبت نشد که مدرسه را خالی از نفس بعلم آلوده بچه ها استنشاق کنم . گاهی ظهرها کارم طول می کشید و يك ساعت بعدازظهر راه می افتادم که بروم ، مدرسه چنان شلوغ بود که انگار الانموقع زنگ است همیشه زودمی آمدند . ازراه که می رسیدند دور بخاریها جمع می شدند و گیوههاشان را خشك می کردند . عده ای هم ناهار می ماندند . و خیلی زود فهمیدم که ظهر در مدرسه ماندن هم مسأله کفش بود . هر که داشت نمیماند . این قاعده در مورد معلمها هم صدق می کرد .
اقلا يك پولداکس جلو بودند . باران کوهپایه کار یکی دو ساعت نبودوکوچه هایی که از خیابان قیر ریز بمدرسه می آمد خاکی بودو رفت و آمد بچه ها آنرا بصورت تکه راهی در می آورد که آغل را بکنار نهر می رساند که دایما گل است و آب افتاده و منجلاب . وبدتر حیاط مدرسه بود . بازی و دویدن موقوف شده بود . و مدرسه سوت وکور بود . کسی قدغن نکرده بود . اینجا هم مسألۀ کفش بود . پیش ازينها مزخرفات زیادی خوانده بودم درباره اینکه قوام تعلیم و تربیت به چه چیزها است .