دانلود رمان یادت بیار منو نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: اعظم فهیمی
تعداد صفحات: 662
خلاصه رمان: من….سلما…. دختری که به خاطر عزیزترین فرد زندگیش دست به کاری میزنه که باعث نابودی آیندش میشه….. زنی که با قرار دادنم تو منگنه، منو مجبور به ازدواج با همسرش میکنه…. اما…. همسری که برای من یه آشنای قدیمیه… به اجبار همسر دوم میشم…..مادر میشم…..اما….. چه مادری؟؟؟؟ مادری که باید با دنیا اومدن فرزندش اونو رها کنه و به دست کسی دیگه بسپره….فقط بخاطر نجات جون مادر مریضش…. دنیا و آدماش بهم زخم میزنن…. من سلما…یه دختر که با بازیه روزگار…. زن میشه….مادر میشه…
قسمتی از متن رمان یادت بیار منو
داخل آشپزخونه مشغول کمک به خاله بودم که افسون خانم صدا زد: مهری؟….مهری؟…..خاله با هول جواب داد: بله خانم؟ اومدم. با عجله از آشپزخونه خارج شد. سیب زمینی های خلال شده رو داخل سبد ریختم و شستم. همینطور که دستامو خشک میکردم، خاله مهری رو دیدم که وارد آشپزخونه شد و گفت: سلما؟؟ بله خاله؟؟ انگار کمی دلهره داشت،چون دستاشو در هم قفل کرده بود و با تردید به سرتاپام نگاه میکرد،که گفتم…
خاله؟کارم داشتی؟؟ خاله جون،بیا برو افسون خانم با تو کار داره.با تعجب پرسیدم: با من؟؟آره.پاشو که منتظره. با بهت روبروی خاله ایستادم و گفتم:آخه چیکار داره؟؟منو بسمت بیرون هدایت کرد و گفت: برو خودت میفهمی،برووو همینکه از آشپزخونه خارج شدم،افسونو دیدم که روی مبل راحتی نشسته و به سر تا پام نگاه میکنه. شاید این دومین باری بود که می دیدمش.
اندام لاغر و کشیده ای داشت.موهای ش*رابی که تا شونه اش میرسید. ر*ژ _ لب سرخ آبی که روی لباش خودنمایی میکرد و بیش از اندازه پر رنگ بود. چشم هایی روشن، ابروهایی قهوه ای،گونه هایی برجسته و لبهایی نازک. با قدم هایی بلند خودمو بهش رسوندم و سرمو زیر انداختم و گفتم: با من کاری داشتید؟؟….