دانلود رمان روزهای بی کسی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: گیسوی شب
تعداد صفحات: 291
خلاصه رمان: تنها…همیشه تنها… دختری ازنسل تنهایی .. دختری که ازاول خلقت تنها بود…اما…نه …مادر…اوراهم …درد نیا عشقی جز او ندشت …فقط او ومادر …او ومادرو خدا….اما …روزی که ………….اورا دید…کاش عشق را نمی چشید …حالا دنیایش او بود ومادرش بود وخدا……هنوز طعم عشق جدید را نچشیده بود…که ……..دختری بود ازنسل بی کسی …از نسل روزهای بی کسی…
قسمتی از متن رمان روزهای بی کسی
با این دختر چیکار کنم ؟ اگه کارتون خیلی مهمه بسپاریدش به من از دلش بیرون میارم فقط خواهش میکنم ناهار پیشش بمونين دکتر قبول کرد و من به اتاق الهام رفتم و اونو راضي كردم . رفتم سراغ درست کردن ناهار وسعي کردم ناهاری درست کنم که لااقل اون با خوردنش راهي بيمارستان نشه إداشتم فکر می کردم کاش میشد به معجوني محلولي دارويي چيزي بريزم تو داش تا مهر دریا ازدلش بیرون بره وکاش با خوردنه این غذا یه کم بهم توجه کنه … خاک توسر آهو …
خفه … بي ادب ! وقت ناهار رسیدو من میزو چیدم الهام و دكترر و صدا زد الهام از استيک هاي روي ميز ذوق کرده بود وبلند بلند میخندید . ناهار روتوی محیطی صبر کردیم که جز صداي الهام صداي ديگه نبود در واقع پدرام لام تا کام حرف نمیزد خیلی خوددار بود حرصمو بالا آورده بود . وقتی داشت خورد دزدگی نگاهش کردم چقدر آروم غذا میخورد اصلا به کسی نگاه نمیکرد دلم میخواست بشینم وفقط اونو تماشا کنم اما این چیزا مال من نبود یک ساعت بعد دکتر خداحافظی کرد و رفت و الهام ناراحت و گرفته با عروسکش بازي مي کرد. آخه اون چه صه اي داشت اون که پدرام دوستش داشت براچي دلخور بود ؟! برا یکی دوساعت زودرفتنش ؟
پس من چی میگفتم من که … قرن به قرن ملاقاتش میکنم من چي بگم که ….. باز رفتم تو فاز احساسی … ! الهام کوچولو حتي به توهم حسودي کردم اما خوش به حالت که همچنین عمويي داري. الهام خوابيد ومن رفتم شماره ي خونه پرهامو گرفتم چند دقيقه اي صحبت کردیم. فهمیدم عمو قصد برگشت داره اما باز به اصفهان میره تا آوا رو واسه پرهام خواستگاري كنه خيلي خوشحال شدم بعد از چند هفته افسردگی بالاخره حالم بهتر میشد. به طرف اتاق یک قدم برداشتم که صدای زنگ در اومد با خودم فکر کردم یعنی کیه این موقع روز ؟
تنها…همیشه تنها… دختری از نسل تنهایی .. دختری که ازاول خلقت تنها بود…اما…نه …مادر…اوراهم …درد نیا عشقی جز او ندشت …فقط او ومادر …او ومادرو خدا….اما …روزی که ………….اورا دید…کاش عشق را نمی چشید …حالا دنیایش او بود ومادرش بود وخدا……هنوز طعم عشق جدید را نچشیده بود…که ……..دختری بود ازنسل بی کسی …از نسل روزهای بی کسی...