دانلود رمان نامزد من نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: ironside
تعداد صفحات: 134
خلاصه رمان: زندگی پرفراز و نشیب اروین کاشانی یه پسر خوشگذران بی خیال که تویه خانواده متعصب و مذهبی رشد کرده رو به نمایش میکشونم هدف های بی هدفی و ارمانهای اروین با خانوادش خیلی فرق داره همین هم باعث میشه…
قسمتی از متن رمان نامزد من
آیتان بسه !! بعدشم دستشو کشید و بردش طرف در بزرگی که سمت راست سالن بود ، نفسمو دادم بیرونو دستمو کشیدم تو موهامو زیرلبم گفتم: دختره ی بد عنق، داشتم به تابلو های تو سالن نگاه میکردم که در باز شد و آیتان با چهره ی دمغ اومد بیرونو خیره شد به من ، نوک بینیش از حرصی که میخورد قرمز شده بود، حقته میخوایی با من در نیفت. خانوم فتوحی: بشین پسرم یه چیزی بیارم برات بخوری، با بی تفاوتی رومو از آینان گرفتمو گفتم : نه ممنون ، فقط اگه اجازه بدید منو آینان خانوم بریم، خانومو با غیض گفتمو به آینان نگاه کردم که با لبخند گفت: نه یادگیریت خوبه دارم بهت امیدوار میشم .
با حرص زیر لبم طوری که بشنوه گفتم: به یادگیری بهت نشون بدم خاله سوسکه که مرغای آسمون به حالت زار بزنن ، خانوم فتوحی رفت طرف تلفنو گفت: صبر کن به حاجی خیر بدم پسرم، آیتان اومد طرفمو گفت: فک نکن نشنیدم چی گفتی، خاله سوسکه عمته گریه تره ، با عصبانیت بازو شو گرفتمو گفتم : چی گفتی ؟؟ آیتان بدون ترس دیکته وار گفت : خاله ….. سوسکه ….. عمته ، صدای تق تق کفشای خانوم فتوحی باعث شد آیتانو بکشم طرفمو گونشو بکشم، آینان با عصبانیت کوبید رو سینمو گفت : ولم کن حیوون .
دستمو گذاشتم رو دهنشو گفتم : آره عزیزم میریم رستوران وحدت ، خانوم فتوحی با لبخند رضایت بخشی به منو آینان نگاه کرد و گفت : برید پسرم حاجی هم اجازه داد : آیتان خودشو از دستم رها کردوبا عصبانیت گفت حتما باید دست هر کولتو بزاری رو دهنم تا خفه بشم ، مگه میخوایی جنازمو ببری رستوران وحدت ؟ حواسم بی حرف خانوم فتوحی بود و به حرفای آیتان توجه نمیکردم ، مگه من احتیاجی به اجازه ی حاجی داشتم ؟ باعصبانیت دست آیتانو کشیدمو طوری که خانوم فتوحی بشنوه گفتم : فکر نکنم احتیاجی به اجازه ی حاج آقا داشته باشم ، آیتانو کشون کشون از پله ها بردم پایین که صداش دراومد و گفت : هر کول ، دستمو شکوندی ، وایستا چادرمو درست کنم…