دانلود رمان باور آفتاب نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: فهیمه رحیمی
تعداد صفحات:250
خلاصه رمان: داستان زندگی دختری به نام ملیکاست که مادرش در یک سانحه کشته می شود و بعد از فوت مادرش ملیکا با مادر بزرگ و پدر بزرگش هم خانه می شود. ملیکا از بچگی عادت داشت تابستانها به روستا برود و با آسیه دختر مش تقی که یکی از خانواده های خوب روستا بودند بازی کند.مش تقی ۸ فرزند داشت که ۳ پسرش در شهر زندگی میکردند و یک دخترش در همان روستا و یکی هم در تبریز دو دختر و یک پسر هم در خانه داشت.
قسمتی از متن رمان باور آفتاب
اسم كمك كه به گوش ملیكا رسید از جاي بلند شد و ناباور از شنیده آمادگي خود را نشان داد و با پدربزرگ به طرف كارگاه به راه افتاد.ملك پدربزرگ زماني باغ بزرگي بود كه توسط صاحبان پیشین قطعه،قطعه شده و به فروش رفته بود باغچه اي بود به متراژ سیصد متر كه تنها یك باغچه سه در چهار در وسط حیاط داشت و ساختمان مسكوني توسط همین باغچه از كارگاه كه توسط ورشوچي بنا شده بود جدا مي شد.اما در اذهان اهالي هنوز این ملك به باغ كاله فرنگي شهرت داشت.
وقتي ملكا وارد كارگاه شد دید كه پدربزرگ در خانه را باز گذاشت و هر دولنگه در كارگاه را هم باز نمود.او به دیدار مشتري عادت داشت اما هرگزندیده بود كه پدر بزرگ در روز آفتابي و نزدیك ظهر حیاط را صفا دهد.با خود فكر كرد كه این مشتري ها براي پدربزرگ عزیز و از آنها رودربایتس دارد.ظرف میوه و بشقاب و چنگال میوه خوري حدس او را به یقین تبدیل كرد و از پدربزرگ پرسید: از شهر مي آیند؟
پدربزرگ كه در افكار خود غوطه ور بودپرسید: كي؟
ملیكا به ظرف میوه اشاره كرد و گفت: مشتریها. پدر بزرگ با صدا خندید و زیر لب چیزي گفت كه ملیكا نفهمید اما سوال خود را تكرار نكرد و به دستورات پدربزرگ كه مي خواست اجناس جدید را در ویترین كارگاه بچیند عمل كرد.این كار ساعتي وقت برو و چون فارغ شد به یاد غذا افتاد با گفتن واي غذا سوخت به طرف ساختمان دوید.خوشبختانه به موقع رسید و از سوخته شدن غذا جلوگیري كرد.