دانلود رمان عشق محال او نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: #عاشقانه #اجتماعی
نویسنده رمان: شقایق دهقان پور
تعداد صفحات: 343
خلاصه رمان: آوا دختری است که برای ازدواج نکردن با پسر عموی خود با او و خانواده خود لجبازی میکند و وارد یک بازی میشود که سرنوشت او را رقم میزند و او با…پایان خوش
قسمتی از متن رمان عشق محال او
چشمامو وا کردم که به احساس درد تو پشتم و بعد تو سرم احساس کردم بیدار شدی ؟ به طرف صدا برگشتم که دیدم کاوه با یه لبخند مهربون داره نگاهم میکنه اینجا چیکار میکنی ؟ کاوه : زنگ زدم به گوشیت که به آقایی جواب داد و گفت تو بیمارستانی منم سری خودمو رسوندم … به کسی که نگفتی من اینجام ؟! کاوه نه فقط آرام زنگ زد به گوشیت که گفتم با منی و الان نمیتونی حرف بزنی خوب کاری کردی که نگرانشون نکردی …
حالا ساعت چنده ؟ کاوه : ۸ : اوه … باید برم خونه … ضربه به سرت خورده بهتره ٢٤ ساعت تحت نظر باشی … با کاوه همزمان برگشتیم سمت صدا که همون هرکول رو دیدم لازم نکرده من خوبم … مرد : بعد از ظهرم گفتی خوبی ولی بدفعه از حال رفتی … شما نمیخواد نگران من باشی …. پرید وسط حرفمو گفت : من اصلا نگرانت نیستم ، واسه خودت میگم ! دوست داشتم باشم کلشو بکنم پرو ! انگار نه انگار خودش این بلا رو سرم آورده …
کاوه میشه به آب برام بیاری ؟ کاوه از اتاق رفت بیرون و که یارو گفت : نامزدته ؟ نخير … مرد : خیلی نگرانت بود … همه که مثل شما نیستن . مرد : مثل اینکه یادت رفت کی اوردت بیمارستان وظیفت بود ! خودت این بلا رو سرم آوردی دیگه یه پوزخند زد و گفت : ببین خانم کوچولو وظیفم نبود بهت لطف کردم. وظیفه من فقط این بود که خسارت ماشینتو بدم اره جون خودت … همین موقع گوشیش زنگ خورد و کلافه تماس رو وصل کرد و گفت : جانم مادر ؟ چشم الان میام چشم قول میدم تا نیم ساعت دیگه خونه باشم … چقدر قیافش برام آشنا بود ؟