دانلود رمان شیطان کیست نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: آمنه محمدی هریس
تعداد صفحات: 603
خلاصه رمان: این رمان با این که نویسنده ای ایرانی دارد دارای فضا و شخصیت های خارجی(آمریکایی) می باشد!
ویرجینیا بعد از مرگ پدر و مادرش در یک اتش سوزی ؛ برای اولین بار نزد پدربزرگ وخانواده مادری که به علت مخالفت با ازدواج مادر او را از خود طرد کرده بودند میرود در انجا با رفتارهای متفاوتی از سوی خاله ها و دایی اش مواجه میشود و البته فرزندان انها که همگی بزرگ شده ودر سنین جوانی قرار دارند ولی پرنس پسرخاله اش که و ارث ثروت عظیم پدری است با چهره ای بسیار زیبا ویک اخلاق خاص و منحصر به فرد از همان اول ویرجینا را شیفته خود میکند با این که پدر بزرگ هم بسیار ثروتمند است ولی اتفاقات ناخوشایند زیادی برای او میافتد مرگ دایی ، ربوده شدن نوه ،مشکلات مالی و گویا تمام این اتفاقات زیر سر یک نفر است…. از سوی دیگر کشمکش پسرها برای تصاحب ویرجینا آغاز میشود گویا هر که ویرجینیا را به دست آورد جایزه ویژه ای در انتظارش است..
قسمتی از متن رمان شیطان کیست
حدس مي زد حداقل تا دو ساعت دیگر هم تنها بماند .بعد از ناهار حتماً زمان دسر خوردن بود بعد قهوه بعدگوش کردن به نصايح و صحبت هاي شيرين فرد بزرگ خاندان و بعد هزارو يك بهانه ي ديگر به دختران استراگر حسودي ا ش مي شد .آنها حتي نوه هاي پدربزرگ نبودند اما اجازهداشتند در جمع وپیش اوو بقیه باشند . تنها يك مورد خوشحال کننده بود و آن نبود پرنس در جمعشان بود ! پرنس … زيباي خـانه !
ویرجینیا چشم بر هم گذاشت و سعي کرد قيافه ي او را بياد بیاورد اما نتوانست و این موضوع او را ترساند اما بعد به خود حق داد . او را فقط يك بار آنهم يك هفته قبل دیده بود … شاید باز خوابش گرفته بود چون صداي باز و بسته شدن در را نشنید فقط يك جمله بیخ گوشش 🙁 زيباي خفته … بلند شو پرنس اومده ! ) ويرجينيا با شوق و ناباوري بر تخت غلت زد و او را دید بالاي س رش خم شده بر صورتش : ( چرا ناهارت رو نخوردي ؟
منتظر من ( بودي ؟ ويرجينيا نمي توانست نفسش را تنظیم کند .باز او وباز همان حس قوي خواستن ! حالا قیافه اش را دقیق ترمي ديد .رنگ هاله اي چشمان و مژه هايي که همچون نيزه براي شكار قلبها به هر سو پر رنگ و بلندکشی ده شده بود . قد راست کردو اجازه داد ويرجينيا بنشیند : ( اوه چه تيپي زدي … خيلي فرق كردي ويرجي ! ) فرق ؟ ! ویرجینیا با خوشحالی نشست : ( شما … كي اومديد ؟ … چطور شد که … اومدید.من … ) پرنس به سوي ميز رفت : ( آروم آروم … هل نشـو ! )