دانلود رمان حس خلا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: نازنین امراللهی
تعداد صفحات: 386
خلاصه رمان: دمیر، پسر۲۷ساله متأهلی، از دیار غیرت و تعصب که پدر و مادرش از هم طلاق می گیرن و دختر ۸ساله اشون رو به دست دمیر می سپارن و دمیر می شه سرپرست خواهر کوچکش. اتفاق های تلخ و شیرینی رو می چشه که با دختر۱۷ساله یتیم روبه رو می شود و زندگی اش ورق دیگه ای می خورد که نفرت و اجبار رو تجربه می کنه و…
قسمتی از متن رمان حس خلا
هورای خوشحالش، تمام وجودم را به خنده انداخت و جلوی سوپرمارکت نگه داشتم. در سمتش را گشودم و خم شدم و بند کفش های صورتی اش را بستم. باز دست دخترانه ی او بود که با دستم حل شد و او با شوق و ذوق از همه نوع شکلات ها برداشت. با لبخند نگاهش کردم و پول خوراکی هایش را پرداختم و به سمت خانه حرکت کردم. تو بخند من بدرک! تو شاد باش من پدر و مادر نمی خواهم. تو از دوری آن نامردها اشک نریز من به حسی که داشت بی رحمانه خوشی ام را به یغما می برد، توجه ای نمی کنم.
در خانه را گشودم و درسا جلوتر وارد خانه شد. کفش هایم را داخل جاکفشی گذاشتم و سرم را آرام به بالا سوق دادم و با قیافه ی ترسیده اش مواجه شدم. کلید را داخل جیب انداختم و قدمی جلو گذاشتم. چشم هایش از ترس دیگر از این درشت تر نمی شدند. نگاهم روی ساکش سُر خورد. خانم کجا تشریف می بردند؟درسا، ترسیده پشت سرم سنگر گرفت و دست های کوچکش بند پیراهن مشکی ام شد. در چشم هایش ترس دیده
شد، ولی خونسردی ظاهری خود را حفظ کرد. می خوام برم!
تک خنده ای کردم و دست درسا را مابین دستم گم کردم و کامل رخ به رخش ایستادم. چشم هایم را میخ چشم
های کشیده اش کردم و خونسرد پرسیدم: اونوقت می شه بگید کدوم گوری می خواهید تشریفتون رو ببرید؟
ولوم صدایم پایین بود و باعث شد از ترس بزاق دهان پایین بدهد. موهای هایلایت شده اش را زیر روسری ساتنش پنهان کرد و خیره درسای بغ کرده شد.