دانلود رمان آن دورها نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: روح انگیز شکیبا
تعداد صفحات: 142
خلاصه رمان: سرما کولاک می کرد و تا مغز استخوان را می سوزاند. دستم را توی جیب کاپشنم کردم تا کلید را بیرون بیاورم. اما آن قدر دستهایم یخ بسته بود که انگشتانم قادر به گرفتن کلید نبودند. دستهایم را جلوی دهانم گرفتم و چند بار «ها» کردم تا کمی گرم شوند.
کلید را در قفل چرخاندم. در قراضۀ رنگ و رو رفته، با صدایی شبیه ناقوس مرگ، باز شد……
قسمتی از متن رمان آن دورها
خودش را به رخم می کشید. با بوی پشم سوخته ناگهان خود را عقب کشیدم: »ای وای!… آستین بلوزم داره می
سوزه!« نرم نرمک یخهایم داشت آب می شد که دل ضعفه به سراغم آمد! صبح که رفتم بیرون، یک تکه نان روی میز مانده بود. پیچانده بودمش الی یک نایلون. »پس کوش؟ همین جا روی میز بود!« کتابها و کاغذهای روی میز را این طرف و آن طرف کردم. نبود که نبود! هر چه روی میز بود ریختم پایین، نبود که نبود! گرسنگی و ضعف لحظه به لحظه اوج می گرفت و روده هایم را به هم می تاباند.
خم شدم که دفتر کتابها را از روی زمین جمع کنم. نایلون پاره پاره شده را با خرده نانهایی که به آن چسبیده بود،
زیر میز دیدم. آه از نهادم برآمد!! باز این گربۀ بی چشم و رو سهم مرا و هر آنچه داشتم در شکم وامانده اش ریخته است. فشار گرسنگی و واماندگی نعره ای شد و از گلویم بیرون آمد! و ناگاه گلولۀ مویین سفیدی از گوشه ای بیرون جست و از در دستشویی به حیات خلوت گریخت. روی تخت ولو شدم و سرم را بین دستهایم فشار دادم.
گریه ام گرفته بود! نه غذایی داشتم و نه پولی! نمی دانم چه مدت در آن حال ماندم. صدای ونگی دلجویانه سرم را به سمت دستشویی چرخاند. » پراخ «، گلولۀ سفید
مویین، کز کرده الی در شکستۀ دستشویی، با چشمانی براق و پر التماس، نگاهم می کرد. آهسته جلو رفتم، خواستم فریبش بدهم که نترسد. جلوتر رفتم. از جایش جنب نمی خورد. همین طور که خیره به من زُل زده بود، موهای نرم و بلندش از کوبش قلبش موج برداشته بود.