دانلود رمان خورشید و یخ نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: دلارام مقصودلو
تعداد صفحات: 303
خلاصه رمان: چون منو رها همیشه باهم درس می خوندیم و تمام کتاب ها و کلاسامون با هم بود رتبمون تو کنکور خیلی نزدیک بود و هر دوتامون یه دانشگاه قبول شدیم و الان هم توی مشاوره درمانی به
اقای سعیدی کمک می کنیم تا تخصصمونو بگیریم…
داشتم فکر می کردم که دیدم سحر جلوم وایساده و دستشو تکون میده و صدام می کنه.. من-بعله؟
قسمتی از متن رمان خورشید و یخ
سحر-خوبین خانوم دکتر چندبار صداتون کردم اما متوجه نشدین من-اره حواسم نبود کار دکتر تموم شد؟
سحر-بعله بفرمایین با تک ضربه ای وارد اتاق دکتر سعیدی شدم دکتر سعیدی-سلام دخترم بفرما بشین
ممنون ببخشید مزاحمتون شدم با لبخند از اتاق خارج شدمو خواستم یکم سربه سر بچه ها بزارم دیدم همشون حاضر و اماده جلو خواهش می کنم دخترم ممنون دکتر باشه اشکال نداره برید…
راستش یکم خرید داریم خیره جایی می خواین برین…بعله راستش می خواستم ازتون اجازه بگیرم که با خانوم رستمی امروز زود بریم…نه دخترم این چه حرفیه الان دم ظهره مطب یکم خلوته کاری داشتی؟ در اتاق من وایسادن و منتظر منن رها-چی شد اجازه داد؟ من-راستش به من اره ولی گفت دکتر رستمی نمی تونه بره….
بچه ها همشون با قیافه های در هم نگام می کردن و منم خودمو ناراحت نشون می دادم.. رها-بفرما میگم این دختره پارتیش کلفته میگین نه من-به هر حال من میرم حاضرشم منتظرم بمونید پریا-مگه نمیگی اجازه نداده رها بیاد دیگه کجا می خوایم بریم من-به رها اجازه نداد به من که اجازه داده ما میریم رها هم نمیاد رها-خیلی نامردین من-خودم میدونم چیز جدیدی اگه میدونی بگو..
