دانلود رمان فصل خاکستری نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: سهیلا عباسی
تعداد صفحات: ۲۲۴
خلاصه رمان: اهنگ ساعت دیواری بزرگی که وسط سالن در طبقه ی پایین بود خواب را از چشمانم پراند. بالش را روی سرم گذاشتم ولی صدای زنگ ساعت همچون ناقوس کلیسا در فضای خانه طنین انداخته بود. بارها از مادر خواهش کرده بودم تا این ساعت را از توی سالن بردارد یا لااقل ان را کوک نکند ولی مثل اینکه مادر بر خلاف من از این ساعت خیلی خوشش می امد
قسمتی از متن رمان فصل خاکستری
چون ان را یادگار مادرش می دانست و برایش عزیز بود. وقتی ساعت خسته از اخرین ضربه خاموش شد فهمیدم ساعت ده شده است.پنجره ام نیمه باز بودو نور خورشید
مستقیما به صورتم می تابید و گرمای ان ازارم می داد به ناچار روی تختم نشستم روی قالیچه ی کوچک اتاقم پر از جزوه و کتاب بود.
مستقیما به صورتم می تابید و گرماي ان ازارم می داد به ناچار روي تختم نشستم روي قالیچه ي کوچک اتاقم پر از جزوه و کتاب بود. دیروز بالاخره همه چیز تمام شد و تا چند وقت دیگر می توانستم نتیجه ي این زحماتم را ببینم یا به دانشگاه راه می یافتم یا هم در اخر می بایست با مدرك دیپلم که این روزها ارزش قاب گرفتن هم نداشت کاري براي خودم دست و پا می کردم لااقل سر گرم می شدم. از تخت پایین امدم و مشغول جمع اوري انها شدم.
هر کدام از این کتاب ها برایم خاطره بودند وقتی با مهسا این کتاب ها را مرور می کردیم خاطره اي را هم براي خودمان یاد اور می شدیم.اهی کشیدم و دوباره مشغول جمع اوري کتاب ها شدم. با تواخته شدن ضربه اي به در هراسان روي پا ایستادم وقتی مادر را در استانه ي در دیدم نفس راحتی کشیدم ولی متعجب از دیدنش گفتم: