دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند نسخه کامل پی دی اف، اندروید، ایفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، انتقامی، همخونه ای
نویسنده رمان: شازده کوچولو
تعداد صفحات: 428
خلاصه رمان: یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش عاشق پسرخالش به اسم امیر رامجبور میکنه باهاش ازدواج کنه و تو خونه ش به عنوان خدمتکار کارکنه …..پایان خوش
قسمتی از متن رمان طلاهای این شهر ارزانند
همه ي شهر را آب برده است و تو ماندي…و شاید جنازه اي از من…گویی شهر هم چونان من دلبند توست…آري اي سوار بر اسب آرزوها اینبار را میخواهم از تک به تک عاشقانه هاي نداشته مان گویم…گوشت را به من می دهی؟؟؟؟ دلم کمی راز دل گفتن میخواهد و بس…براي تو… تویی که تمام طلاهاي شهر را آّب میکنی و پشیزي هم ارزش نمیگذاري… تویی که من هم برایت مفتم…
اي سوار بر اسب این روزهاي من اندکی خوب بودن مبخواهم و بس… اندکی ملاحظه…
شاید چیزي شبیه لبخند…هر چند براي تو کم…و تو بمان تا ته قصه…اینبار من میروم و حس هاي لیلی وارم…تو که باشی داستان پابرجاست…من که نباشم داستان یک حاشیه کم دارد و بس… پس اینبار را به حرمت کم ارزشی طلاهاي شهرت بمان…و دل من شکستن هایش را شکسته تو بمان و خاکشیرش نکن… هوالحکیم خود دست به کار شد و قفل کمربند را باز کرد و من فقط نگاهش کردم.
چشم روي هم گذاشت و من نگاه به جمعیت از پس شیشه معلوم انداختم و دلم هري پایین ریخت و این نفسها گاهی بازیشان میگیرد. قدمی از ماشین فاصله گرفتم و نگاهم چرخ خورد و ذهنم چرخ خورد و گاهی من میان سرسراي طبقه بالا میان همه ي تنها شدن هاي خانه هم چرخ میخوردم…چرخ خوردن را دوست داشتم…از همان بچگی هایی که خانوم نگذاشت خرجشان کنم. جمعیت سیاه پوش را میدیدم وچشم هایم گاهی میدوید میان جمعیت و دلم اندکی آشناییت میخواست.