دانلود رمان ارباب سالار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اربابی
نویسنده رمان: ناشناس
تعداد صفحات: 618
خلاصه رمان: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری رو نداشته همیشه له شده وهمین له شدناش هیچ غروری رو برا اون باقی نذاشته دختره قصه مغرور نیس اتفاقا خیلیم مهربونه حتی برا اونایی ک بهش بد کردن…..اما پسر قصه….تا دلت بخواد غرور داره خود خواهه و از خود راضی بالاخره کم کسی نیست ک اربابه رباب,ارباب سالار
قسمتی از متن رمان ارباب سالار
مثل همیشه تو اتاق بیکار نشسته بودم حوصلم خیلی سر رفته بود از رو تخت بلند شدم واز اتاق خارج شدم.
بابا اومده بود.بابارو خیلی دوست داشتم اما هیچ وقت دلیل این همه نامهربونیاش نسبت به خودمو درک نمیکردم!!!قبول داشتم بعضی وقتا عصبانیش میکردم اما بابا همیشه برای من حوصله نداشت و از دستم عصبانی بود!!اقا، بابای باباخدابیامورز هم همیشه همین جوری بود تا یادم میاد با من رفتار خوبی نداشت.
از اتاق که خارج شدم بلند سلام کردم بابا مثل همیشه جوابم رو با اخم داد ولی مامان باخوش رویی به سمتم برگشت مامان:سلام عزیزم بیا ببین بابات چه گوشیه قشنگی برا سحر خریده.سحر خواهر کوچکترم و سوگند خواهر بزرگترم بود. مبارکه سحر….سحر: مرسی سحر و سوگند نه با من بد رفتاربودند نه خوش رفتار بی تفاوت بودنند که این به نظرم اثر رفتار بابا بود.
نگاهم به گوشی سحر افتاد یه گوشی طلایی رنگ با مدلhtc بود غم عالم تو دلم نشست. باباهیچ وقت برام چیزی نخریده بود.حتی گوشیی هم که الان داشتم رو خودم با پول خرجیای جمع شدم خریده بودم یه گوشیه ساده ۸۸۸۸.صدای بابا منو از افکارم بیرون کشید… بابا:من اصلا از حسادت خوشم نمیاد هر کس هر چیزی رو که لایقشه رو میگیره سحر لیاقته گوشی رو داشت.حرفاش درد داشت.نداشت؟؟ داشت خیلیم داشت حرفش ینی تو به سحر حسادت میکنی,حرفش ینی تو لیاقت هیچ چیزی رو نداری.