رمان آخرین بت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فاطمه زایری
تعداد صفحات: 2752
خلاصه رمان: قصه از عمارت مرگ شروع میشود؛ از خانهای مرموز در نقطهای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محمولههای گمشدهی دلار و رفتن به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری میکند تا لاشهی رویاهای مدفون در برف و خونش را از تقدیر پس بگیرد.
قسمتی از متن رمان آخرین بت
صدای او و کلماتش همه ی تلاش حنا را برای خودداری از بین برد به زحمت اشک ها را توی کاسه ی چشم هایش نگه داشت و لب زد پسرتون به باور شما بیشتر نیاز داره تا باور من؛ من که کسی نیستم حنا کسی نبود؛ برای سرگرد امیر مهدی رها هیچ کس نبود و علیرغم تک تک ضربانی که به پای عشقش ریخته بود، هیچ نسبتی با او نداشت. بغض افسار گسیخته اش را می بلعید که دست عارفه سادات روی دستش نشست
و صدایش شبیه گذشته های دور در گوشش پیچید روز اولی که دیدمت هیچوقت فکر نمیکردم که اینطوری همدم هر روز و شب من بشی! ویرانی اش را به او نشان نداد و با لبخندی ماتم زده گفت: من همیشه هستم؛ هروقت که بخواین…
او دستش را فشار داد و گفت: اگه تو این مدت کنارم ،نبودی منم با امیر مهدی همسفر می شدم.