دانلود رمان عاشقی کن سحر نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه_اجتماعی
نویسنده رمان: مهسا قاصدکی
تعداد صفحات: 256
خلاصه رمان: سحر وانی دوقلو دخترانی از جنس شیشه که یکشیون غصه داره ودیگری عاشق هست و کیارش وهومن پسرانی دوقلو که یکی عاشق ویکی سرد تر وتلخ تر ومغرور تر از هر پسری دیگه وعسل خواهرزاده این برادران دوقلو که می خواد راه هر کدوم از این چهار نفرو عوض کنه بدون اینکه خودش بفهمه ولی معلوم نیست پایان این رمان عشق باشه یا جدایی….
قسمتی از متن رمان عاشقی کن سحر
وقتی هومنو آنی رفتند تا باهم حرف بزنند سحر به سروناز گفت : سروناز فک کنم بعد داداشت نوبت تو باشه مجلس پکید از خنده سروناز : سحر جان رعایت بکن تنها میشیما سحر : ایشالله مادرم : ماشالله شما خیلی شوخ طبع هستید سحر مرسی لطف دارین شیما : مامان من که خیلی شوخ تر سحرم مادرم تو شوخ نیستی لوسی شیما با اعتراض اراد ببین مامان چی میگه اراد : خوب عزیزم راست می گن دیگه شیما اراد عسل از کنار باباش پرید کنار مامانش وگفت : مامان من لوس نیست خودتون لوس ونتر بی تربیتین همه خندیدن از حرف عسل شيماهم یه لبخند گنده از لپ عسل کرد
سحر : عسل با من میای عسل کجا خاله تو بیا من می گم وقتي عسلو سحر رفتند منم می خواستم همراشون برم ولی نمیشد چقدر امروز سحر خوشگل شده بود با اینکه از رو چادر دیدمش ولی خدایی خوشگل شده بود وای خدا من چم شده چرا دارم درباره یک دختر فک می کنم چرا سحر برام از همه مهم تره چرا دلم می خواد به من فکر کنه وفقط به من نگاه کنه دارم بهتره به احساساتم اهمیت ندم صدای جیغ عسل اومد یهویی شیما با عجله رفت بعد چنددقیه عسل با خوشحالی اومد پایین بعدشم شيما وسحر اومدند پایین تا اون ها نشستند هومنو آنی هم اومد ند هومن داغ کرده بود
فهمیدم به اتفاقی افتاده و با لبخند مرموزی نگاش کردم برگشتم طرف سحرو به چشمک بهش زدم اونم به چشمک بهم زد وبا چشماش اشاره کرد به هومنو آنی فهمیدم منظورش چیه خندیدمو رومو کردم اونور بابام : آقای شکیبا اگه میشه تاریخ عقدو عروسیو همین جا بگین آقای شکیبا : راستش من دوست ندارم دخترم یک ماه عقد بمونه بعد عروسی به خاطر همین به عقدتو خونه باشه دوروز بعدشم عروسی باشه فقط عروسی قاطی نباشه ما نمی تونیم مامانم : بله ماهم نمی خواستیم عروسیو قاطی بگیریم ولی اگه اجازه بدین آخرش مهمون های درجه یکو به باغ دعوت کنیم اونجا قاطی بشه آقای شکیبا : باشه اشکالی نداره ولی اولش که تو سالن می خوایم بگیریم این شکلی نباشه بابام : نه نیست ما خودمون هم همچین رسمیو نداریم تاریخ عروسی برای اول آبان باشه آقای شکیبا : اره خوبه چون یک هفته دیگه میشه اول آبان آنی بابا تو مشکلی نداری ؟