رمان دلدار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فائزه سعیدی
تعداد صفحات: 2101
خلاصه رمان: تو فکر نکن… محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمیتونم. آقا نمیتونم! خجالت میکشم. تو همین جمع کی میدونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت میکشم به دوستامون بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز… کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره… تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش روبه روش میکنه که حتی خوابشم نمیدیده و حالا…..
قسمتی از متن رمان دلدار بی دل
ماشین را گوشه خیابان پارک کرده و با قدم های بلند وارد پیاده رو شدم نگاهم ناخواسته جلوتر از من دوید و روی زن و مردی که چندین قدم جلوتر در حال مشاجره بودند نشست. زنی که با گریه سعی داشت چیزی را به مرد بفهماند و مردی که با غیظ و خشم دستی که لایش جسمی سفید رنگ به چشم میخورد را تکان میداد. صورت لاغر و استخوانی مرد توی ذوق میزد و جلوتر که رفتم در ناباوری کامل متوجه شدم که مرد اعتیاد دارد چون دودی که فضا را مسموم کرده بود….
هم دود یک سیگار معمولی نبود. بویی متفعنتر و گندتر داشت. محکم پلک زدم اما صحنه ها کنار نمی رفتند یک بار دیگه شبیخون زده بودند . اینجا توی خیابان روزی که قرار بود قشنگ ترین روز تمام این سی سال زندگیم باشد باز مات و خیره مانده بودم و صحنه ها توی سرم پلی میشد. چرت نگو… داری بهش تهمت میزنی شاکی شده نگاهم کرد.میزنم تو دهنت صدا سگ بدی برو عطاری بپرس برو از هر کی که میخوای بپرسی اما اگه اینی که من گفتم بود نبینم آه و ناله تو برداری بیاری برا من
سد اشکم شکست و اشک هایم با بی قراری روی گونه ام می ریخت با التماس به بازویش چنگ زدم و چشمهای خواهشمند و خیسم را به صورت مغموم و آشفته اش دوختم با که صدایم از فرط بغض می لرزید قسمش دادم تو رو خدا چرت و پرت نگو… داری اشتباه میکنی داری الکی میگی مگه نه؟ بگو که دروغه، بگو تو رو خدا… اشک هایم دلش را نرم .کرد قدمی جلو آمد و حینی که دستانش را برای آرام کردنم روی بازویم میکشید گفت….