دانلود رمان هایکا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: هایکا
نویسنده رمان: الناز بوذرجمهری
تعداد صفحات: 3079
خلاصه رمان: گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد. خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟ دستش را روی قفسه سینه اش میگذارد و کمی به عقب میرود..قلبم مچاله شده از پر پر شدن ناصرم..چه میدونستم شب عقدش دسته گلم از دست میره؟
قسمتی از متن رمان هایکا
قاشق را برداشت و ذهنش پرکشید، به چند ماه قبل که هایکا برای خورشت قرمه سبزی اش لبخندی حواله اش می کرد.
خبری ازش نشده ؟! مشغول خوردن و فکر کردن بود که با سوال آوا سر بلند کرد و به چشمان منتظرش خیره شد.
کی؟ آوا احتیاط کنان همانطور لیوان آبش را بر می داشت
نگاهش کرد. هایکا…ابروانش بالا پرید و چرا از او خبری نبود؟ یعنی با ترنم ازدواج کرد و همه چیز را پشت سرش
گذاشت؟
حتی ناموس برادرش را؟ نه…آوا چیزی نگفت و ماهورهم ادامه نداد. گلایه نکرد از دنیا و خانواده ایی که فقط برادرش به فکرش بود. بعد از ناهار در اتاقی که اوا به او داده بود، دراز کشیده بود و موبایلش را چک میکرد که همان لحضه موبایل زنگ خورد و نام هایکا که روی صفحه موبایل افتاد
مگر او زن نداشت؟ اصلا چرا بعد از…بی اراده آیکون تماس را به سمت راست فرستاد و جواب داد…
این همه بی حالی و خستگی از کجا می آمد؟ انگار کوه کنده بود. بی حوصله از حمام درآمد و بعد از خشک کردن خودش لباسهایش را تنش کرد و به سمت پذیرایی رفت. آوا رقص کنان زیر لب آهنگ میخواند و آشپزی میکرد. ماهور لبخندی زد. کاش او هم به اندازه آوا سرخوش و خوشحال بودا با حداقد دغدقه ای نداشت. آوا چرخید و با دیدن ماهور، صدای موبایلش را کم کرد. عه اومدی؟ عافیت باشه