رمان آوای نیاز تو نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: کیمیا مهر
تعداد صفحات: 1349
خلاصه رمان: چه پارادوکس مضخرفی، من از دور کیک به دست و ناباور شایدم دلشکسته خیره بودم به صحنه رو به روم ولی آدمایی که دورم جمع بودن با شادی دست میزدن و روبه روم مردی بود که کنار ژیلا نشسته بود… مردی که بهم دروغ گفته بود و تمام احساسات من رو به بازی گرفته بود؛ پس اون یه مرد معمولی نبود!
قسمتی از متن رمان آوای نیاز تو
ساعتم رو از رو عسلی برداشتم و رو دستم انداختم. دوباره سمت آینه رفتم و چند بار دستم رو تو موهام کشیدم و مشغول مرتب کردن خودم شدم که در اتاق باز شد و آیدین اومد تو اتاق… نگاهی بهم انداخت و گفت: میگم خوبه تو از ژیلا بدت میاد این قدر سانتال مانتال میکنی اون موقع ها که خوشت میومد چیکار میکردی؟ ابروهام رو دادم بالا و همون طور که تو آینه نگاهم بهش بود گفتم بالاخره نوهی پسری
آریانمهر بزرگم تنها کسیم که خاندان رو ادامه میده به نظرت الان که کل آشناها قراره بیان خبر عروسی من و عشقم رو بشنون نباید به خودم برسم؟! خودش رو پرت کرد رو تخت تو اتاقم و گفت آره خوشحال باش و شعر و ور بگو… نقشت داره میگیره تو خوشحال نباشی کی باشه آقای آریانمهر؟ برگشتم سمتش و گفتم از قدیم گفتن ژیلا با ویلاش خوبه… بده حالا ما داریم به جا ویلا شرکت می گیریم از کجا معلوم دست تو رو هم شاید گرفتم…
کی میدونه نه عزیزم تو به خاطر شرکت انقدر حرص نمیزنی … تو شرکت نمی خوای… تو سهام شرکت رو بهونه کردی تا انتقام گذشته ای که گذشته رو بگیری… میخوای از اون گذشته لعنتیت کشیده شی بیرون اما نمی دونی با سهام شرکت و پول به هیچ جایی نمی رسی جاويد… من اصلا از ژیلا خوشم نمیاد اما این و بهت میگم که گناه داره نکن… اونم آدمه با صدایی نسبتا بلند رو به بهش توپیدم آیدین گوه نزن تو حال خوشم کم حرف بزن من به ژیلا هم گفتم با بوی گند خیانتت هیچ وقت دیگه سمتت ..نمیام… اما اون خودش خواست…