دانلود رمان مردی خشمگین در همین حوالی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، انتقامی
نویسنده رمان: غزل داداش پور
تعداد صفحات: 135
خلاصه رمان: هامون شمس عاشقانه ویدا رو می پرسته.. ولی ویدا افسردگی شدیدی داره و هیچ علاقه ای به هامون نداره…همه ی خانواده ی ویدا به ازدواج هامون و ویدا راضی ان ولی ویدا نمیخواد این وصلت سر بگیره.. ونوس، خواهر ویدا که شرایط ویدا رو میبینه تصمیم میگیره که به خواهر بزرگترش کمک کنه..ونوس به ویدا پیشنهاد میده که با فرهاد ازدواج موقتی کنه تا از دست هامون شمس راحت شه..ویدا هم قبول میکنه اما با دیدن فرهاد یک دل که سهله صد دل عاشقش میشه..خلاصه ویدا و فرهاد شب عروسی فرار میکنن و هامون میمونه در آتش انتقامی که ونوس تو دلش روشن کرده..حالا دو سال از اون ماجرا گذشته و هامون شمس برگشته هامون ونوس رو مقصر میدونه و میخواد از ونوس انتقام بگیره..اما دل است دیگر..گاهی بهانه می گیرد که گیر کند…!
قسمتی از متن رمان مردی خشمگیم در همین حوالی
با صدای آرایشگر که میگفت میتونی چشمات رو باز کنی عزیزم چشم هام رو باز کردم و توی آینه به خودم نگاهی انداختم… اگه بخوام راستش رو بگم واقعا بی نظیر شده
بودم… آرایش ملایمی روی صورتم انجام داده بود و موهام رو هم فر درشت کرده بود. با اون لباس قرمز حنابندان هم کلا کامل شده بودم…. اما… یه چیزی کم بود… یه چیز خیلی بزرگ… عشق!… آره… عشقی نبود ، هیچ عشقی توی این وصلت نبود… تمام این وصلت فقط انتقام بود و انتقام
چشم از آینه گرفتم و رو به آرایشگر گفتم
خیلی ممنون…. واقعا خیلی خوب شده لبخندی زد و گفت
خواهش میکنم عزیزم… زیبایی اصلی از خودت با یکم بزک دوزک کردیم دیگه!… فقط امیدوارم داماد خوشبختمون قدر تو رو بدونه با لبخند سری تکون دادم و چیزی نگفتم… خواستم از روی صندلی بلند شم که در باز شد و مامان و مامان پری و دخترا وارد اتاق شدن مامان با دیدن من لبخند پررنگی زد و گفت الهی چشم بد ازت دور باشه دختر قشنگم … چقدر خوشگل شدی مادر مامان پری لبخندی زد و گفت
بله دیگه … عروس منه ها !… به ماه میگه تو در نیا من جات در میام یه…
ضرب المثل هستش که برای کسایی که خیلی زیبا هستن به کار برده میشه لبخند خجل واری زدم و گفتم شما لطف دارین مامان پری… شما هم خیلی خوشگل شدین هلیا پرید وسط بحث و گفت راستی مامی… طاها زنگ زد گفت داره میاد مامان پری در جواب هلیا با خوشحالی گفت: جدی میگی؟… خب خدا رو شکر می گفت نمیاد که نمیدونم یهو بهم زنگ زد گفت بگم که تو راهه به سلامتی بیاد مامان گفت: طاها کیه؟
دوست صمیمی هامون… از بچگی با هم بودن مامان سری تکون داد و گفت