دانلود رمان تلخی بی پایان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فاطمه احمدی
تعداد صفحات: 184
خلاصه رمان: خیلی سخته ادای محکم بودن و در بیاریوقتی تو خودت فرو ریختی خیلی سخته به اجبار لبخند بزنی وقتی تو قلبت گریه می کنی خیلی سخته همه به خوش بختیت حسرت بخورن وقتی خودت می دونی کم آوردی خیلی سخته همه فکر کنن تو خوابی اما کل شب با بالشتت حرف بزنی و گریه کنی خیلی سخته زندگی کنیولی خیلی وقت باشه که، واسه خودت مرده باشی…
قسمتی از متن رمان تلخی بی پایان
به مهیار که با نگرانی و ناراحتی بهم خیره بود، نگاه کردم و گفتم: تصادف شدیدی بود و دو ماه تو کما بودم؛ اما کاش به هوش نمی اومدم. به هوش نمی اومدم که این خاطرات رو یادم بیاد، تا کارت عروسیش رو برام بفرسته، تا بدتر از این منو خورد کنه و غرورم رو زیر پا بذاره؛ کاش به هوش نمی اومدم. از جا بلند شدم و کارت عروسیش رو از تو کشو در آوردم و گفتم: این هم کارت عروسیشه.
دوباره رو تخت نشستم و گفتم: قبل از این اتفاق ها، بابام رفته بود تحقیق و چیزای خوبی هم نشنیده بود ولی من به حرف هیچ کس گوش نمی دادم؛ همه می گفتند بهش فکر نکن ولی نمی شه؛ آخه من چه طور می تونم فراموشش کنم؟ زانوهام رو نگاه کردم و به نقطه ی نامعلوم نگاه کردم و گفتم: خودم می دونم دیوونه ام وگرنه الان با اون همه حرف ها و کاراش، هنوز دوسش دارم. هر دو سکوت کرده بودیم و منم داشتم آروم آروم اشک می ریختم. مهیار هم ساکت بود و از اخم هاش معلوم بود که تو فکره.
سکوت رو شکستم و با صدایی که از گریه گرفته بود، گفتم: نمی خوای چیزی بگی؟ از جا بلند شد و گفت: فعالا نه، سر یه فرصت مناسب حرف می زنیم. نگاهی بهم کرد و گفت: کاری با من نداری؟ نه، ممنون که به حرف هام گوش دادی. لبخند تلخی زد و گفت: خداحافظ. جوابش رو دادم و اون هم از اتاقم بیرون رفت. نمی دونم چرا این طوری شد. یعنی به خاطر حرف های من ناراحت شد؟ چرا این قدر ناراحت بود؟