دانلود رمان یک تبسم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، درام
نویسنده رمان: مامیچکا
تعداد صفحات: 2458
خلاصه رمان: منصور و شیرین زندگی جالبی ندارند. پر از کشمکش و سردی، تنها دلخوشی شیرین دخترشان شادی است و تنها ریسمانی که اون را در این زندگی نگه داشته است ولی برای منصور اینطور نیست، بالاخره تصمیم به جدایی می گیرند ولی چیزها انطور که شیرین می خواهد پیش نمی رود…
قسمتی از متن رمان یک تبسم
مامان ول نكرد و از همان در ایوان گفت: “شیرین زود بیاین.” شادی در کوچه را باز کرد…باشه ای به مامان گفتم و پشت سر شادی دویدم. شادي در طول کوچه ميدوید. اصلاً این دختر فضای باز که ميدید هوایی ميشد. دیگر خواهر و مادر نمیشناخت. گازش را ميگرفت. در خونه هم من باید خر گلویش می بودم. با کفشهای پاشنه 5 سانتيگی ام نمی تونستم خوب دنبالش بدوم.. صدا زدم: شادی.. شادی جان مامان… واینسی من بر میگردم ها.”
خوشبختانه از سرعتش کم کرد و گفت: زود باش دیگه مامان … من میخوام زودتر برسیم پارك. در حالي که پشت سرش میدویدم گفتم: مامان جون وایسا… پارك نميریم. همین که این را گفتم ایستاد با نگراني کلاهش را که روي چشمانش افتاده بود را بالا داد و گفت: چرا؟ پس کجا داریم میریم؟بهش رسیدم و در حالي که نفس نفس ميزدم دست را گرفتم و گفتم: میریم پیش بابا منصور. دوست نداشتم به این زودي لو بدهم که کجا ميرویم.
ولي خوب اگر نميگفتم هم تا آن سر شهر یكسره ميدوید. سرش را بالا گرفت ولب ورچید و گفت: من دلم ميخواد برم پارك. تو گفتي میریم پارك… دلخور نگاهي به من انداخت. ولي فرصتش را نداشتم که نازش را بكشم. او را دنبال خودم کشیدم تا به خیابان برسیم و سوار تاکسي شویم. همانطور که حواسم به ماشین های گذری بود گفتم: اااا.. چرا؟ مگه دلت براي بابا منصور تنگ نشده؟ زیرلبي گفت: چرااا.. ولي الان ميخوام برم پارك..ميخوام بازي کنم. به خیابان اصلي رسیده بودیم.