دانلود رمان من سیندرلا نیستم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: بانوی بارانی
تعداد صفحات:
خلاصه رمان: البرز پاک نهاد یه کارخونه داربزرگه،کسیکه کمترین توجهی به بقیه نداره! تا وقتی که یه دختر ریزهمیزه و معصوم نگاهشو معطوف خودش میکنه، همش از یه توجه کوچیک شروع میشه اما وقتی به خودش میاد کل دین و ایمونشو به اون دوتا چشم مظلوم باخته و…
قسمتی از متن رمان من سیندرلا نیستم
کاوه نگاه پرحرف دوستش به من را ندید، جواب کیانا را داد. میدونی مشکل کجاست، کیا؟ اینکه دخترا یادشون میره اگه ما پسرا با یه دختر بخوابیم، به تنها کسی که جزئیات نمیدیم کیه؟ ستار خندید. مستر حافظ.دل پری داشت، ادامه داد: ده بار جلوی زنعموم با سینا رفته تو اتاقش، الان برای من ادای… دستم را به دستهٔ فنجان قهوه گره کردم.
کاوه نیمنگاهی به من انداخت و گوشهٔ لبش را به دندان گرفت. فقط خدا میدانست اگر من کنارش ننشسته بودم قصد گفتن چه حرفهایی را داشت.سمت من برگشت و توضیح داد: همه رو تیغیده حالا بند کرده به من. دختر تازهوارد پرسید: کی میدونه خونهشون کجاست؟ ستار، زل زده به من جواب او را داد و بحث را بین خودشان، دونفره کرد. حتماً یه خرابشده اون پایینمایینا.
کیا منو را برداشت و در حین زیرورو کردنش پرسید: اصلاً کی آوردش تو اکیپمون؟ معلومه، آریو! فقط اون این خزوخیلا رو مثل آهنربا جذب میکنه.در تمام مدت بحثشان چشمهای ستار با آن نگاه بُرنده روی من ثابت بود…دستم لرزید… کاوه گلویش را صاف کرد. اگر بلند میشدم فقط خودم را رسوا میکردم. من جایم اینجا نبود. بین اینهایی که بوی ادکلنشان داشت خفهام میکرد.
حتی هوایی که نفس میکشیدم از حقوق ماهیانهای که تأمین اجتماعی برایم میریخت بیشتر بود.