رمان مدوسا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: پگاه رستمی فرد
تعداد صفحات: 2945
خلاصه رمان: صدای موجِ دریا دنیایم را پر می کرد و خون میدوید در آبِ تیره ی ساحلِ گرگ و میشِ صبح! صدای قهقهه های آتشینش میان طوفانِ زندگی ام، میان رعد و برق و میانِ موج های تیره می پیچید و محو می شد و زیر هجوم باران و مه و طوفان، گُمَش می کردم. شقیقه هایم تیر می کشیدند. با بِهت به هر طرف نگاه می کردم و قهقهه دور سرم میچرخید. دور خودم می چرخیدم. ماسه های سرد از زیر انگشتان داغِ پاهایم می گریختند
قسمتی از متن رمان مدوسا
اگر من این بودم پس چرا به چشم گرشا… بغض… بغض…
به هر حال که نمی خوام سرتون رو درد بیارم. من فرزاد مفتاحی هستم دانشجوی ارشد ادبیات که البته کارشناسیم رو چند سال پیش از همین دانشگاه گرفتم. متاسفانه سعادت نداشتم که چند سال دیرتر به دنیا بیام تا بتونم با شما هم دوره بشم اما الان هستم و این واسه ام مثل یه شانسه اون قدر که چند سالی رو که بین کارشناسی و آزمون ارشدم وقفه افتاد به فال نیک می گیرم و از بابتش خوشحالم ماتم برده بود….
نمی دید خیسی را در چشم هایم؟ خواهش میکنم .بفرمایین اگه گرم شده باید ببخشین. به نوشیدنی اشاره کرد میخواین در موردش حرف بزنیم؟ باز سر مبهوتم بالا رفت. تعجب نکنین منظورم همون موضوعیه که ظاهرا با کس نمیشه در موردش حرف زد و به همین دلیل هیچ. ذهنتون رو به خودش درگیر کرده تمام فکرم را در مشت داشت پس چطور نمی فهمید به فرار نیاز دارم؟ چطور؟ سخت و لرزان لب باز کردم در حالی که برای رفتن آماده می شدم گفتم
ببخشين؛ من باید برم… سریع سد راهم شد. موژان خانم قصد من مزاحمت نیست. لطفا اجازه بدين. منفجر شدم از اشک با گریه و صدایی پر بغض و بالا رفته گفتم: لطفا. من فقط باید برم…. اشکهایم را که دید ماتش برد. دیگر مهم نبود. به باریدن ادامه دادم. بی من… واقعا قصد ناراحت کردن شما رو… شما ناراحتم نکردین آقای محترم آن که نوشیدنی را از دستش بگیرم از کنارش گذشتم مقابل دو تا پلهی عریض بود که روی یكيشان شبح من
