دانلود رمان قرارمان کنار رازقی ها نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: مریم عباسقلی
تعداد صفحات: 1817
خلاصه رمان: بدون اینکه کوچکترین نگاهی سمت دختر کناری اش بیندازد، در ماشینش را باز کرد و کوله پشتی نارنجی رنگ او را با حرص روی صندلی عقب پرت کرد.
صدای اعتراضش بلند شد. چرا پرت میکنی؟ عصبانی بود و دوست داشت هوار بکشد. یقهی پیراهن مردانهی گشادی که تنش بود را از پشت در دست گرفت و عملاً گیسو را دنبال خودش کشید تا ماشین را دور بزند. جیغ جیغ کرد…
قسمتی از متن رمان قرارمان کنار رازقی ها
برای عشق نوپایش به پا نکرده باید رخت سیاه عزا به تنش میکرد سوخت. باید در دلش بزم و پایکوبی بر پا میشد، باید روی سر قلبی که به نام عطا میکوبید نقل میپاشید اما نه باید
دست و پای احساسش را غل و زنجیر می کرد و بعد کلیدش را میبرد و جایی میانداخت که نتواند پیدایش کند. دلش برای خودش سوخت که عطا او را امانت داداش نادرش میدید او را کوچک میپنداشت. باید همانجا تمامش میکرد باید دهان قلب و دلی که به اعتراف باز شده بود را گِل میگرفت تا بیش از این پیش روی نکند.
دستش را محکم تر به نرده ها گرفت. میترسید از این که با سقوط، قلبش خودش هم پایین بیفتد زانوهایش می لرزید جان کند تا بالا رفت عشق چیز بدی نیست عاشق شدن گناه نیست اما گیسو می دانست که این حس غلط است. از بیخ و بنیادش اشتباه است. میدانست هیچ جایش با حساب و کتاب خانواده شان و از همه مهم تر عطا، جور در نمی آمد. به جای اتاق خودش، وارد اتاق مادرش شد. اشک هایش را با پشت دست پاک کرد و بعد، محتاطانه خم شد و قوطی قرص های آرام بخش مادرش را برداشت.
میدانست که بیخوابی و صداهای تازه زبان باز کرده ی مغزش، تا صبح جانش را می گیرد. به خیال خودش بهترین تصمیم این بود که خودش را با دو قرص تسلیم خواب کند. آن دو را بدون آب فرو داد و بعد آرام به اتاق خودش رفت. در را بست و بلوزش را به عادت هر شب از تنش در آورد. پوست تنش از شدت گرما می سوخت. روی تخت خزید تا خنکای تشک به جانش بنشیند بلکه اندکی از گر گرفتگی اش کم کند اما فایده نداشت پنجره را هم تا انتها باز کرد و پرده…