دانلود رمان فونتریا نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی، پلیسی
نویسنده رمان: ایراندخت
تعداد صفحات: 742
خلاصه رمان: بالاخره یه روز اتفاق میفته! وقتی دارم تو کوچه قدم میزنم یا یه گوشه نشستم…یا دارم تو خیابون رانندگی میکنم…حس میکنم یه اسلحه پیشونیمو نشونه گرفته…کمتر از یک ثانیه طول میکشه…ولی تو این یک ثانیه فقط دارم به این فکر میکنم که کاش یه جوری بزنه که مردم صدای شکلیک رو نشنو صدای شلیک بدجوری میترسونتشون …زندگی کردن تو وحشت حقشون نیست… قرار بود جنگیدن فقط سهم ما باشه…
قسمتی از متن رمان فونتریا
مریم در حالیکه رنگ و رویش پریده بودگفت: خدا خفت نکنه یاسمن. حسام در حالیکه بالشت برداشته بود، به دنبال یاسمن دور تا دور اتاق میدوید میگفت: میکشمت یاسمن. یاسمن در حالی که از خنده غش کرده بود، پشت کمیل پناه گرفت: وای خدا قیافه هاتون عالی بود. خیلی خنده دار شده بودین. حسام که سعی میکرد یاسمن را بگیرد گفت: دیدی کمیل خان؟ اونوقت نگران بودی این گودزیلا خانم بترسه. ایمان در حالی که تمام لحظات را با دوربینش ثبت میکرد….
و از خنده غش کرده بود گفت: وای دمت گرم آجی. یاسمن با خنده جواب داد: چاکریم داش ایمان. یگانه گفت: بیا، علاوه بر وحشی بودن لات هم شده. کمیل رو به ایمان گفت: ایمان من زورم به یاسمن نمیرسه؛ ولی پوست تو یکی رو که می تونم بکنم. علاوه بر این که تو سرکار گذاشتن ما باهاش همکاری کردی، طرز حرف زدنش هم عوض کردی. مریم در حالی که پفک میخورد گفت: ولی بچه ها عجیب نیست ما این همه سر و صدا کردیم…
مامان این ها نیومدن ببین چه خبره؟ صادق و گلرخ و ماهرخ وارد اتاق شدند. حاج صادق با خنده گفت: ما با یاسمن هماهنگ بودیم. ماهرخ ادامه داد: تا شما باشین اینقدر فیلم ترسناک نبینین. حسام و کمیل همزمان گفتند: شما هم آره؟ صدای خنده همه در فضا پیچیده بود که زنگ موبایل خط سفید کمیل به صدا در آمد. دستش را به علامت سکوت روی بینیاش گذاشت و تماس را وصل کرد: سلام حاجی. جانم. چی؟ الان؟ آقای محمودی مگه شما ماموریت نبودین؟ بسیار خوب چشم الان راه میافتیم.