دانلود رمان زمردهای اشکی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: دلارام_م
تعداد صفحات: 311
خلاصه رمان: دوستانی که رمان عشق دیرینه خوندن فاطمه رو یادتونه ،، حسام پولدار و مغرور و آقازاده دانشگاه هنوز دست از سر این دختر مذهبی برنداشته ولی باید دید آیا موفق میشه قلب فاطمه
قسمتی از متن رمان زمردهای اشکی
یه فرش سه در چهار قدیمی وسط خونه بود . یه مبل سه نفره راحتی، فکر کنم از اینایی بود که تخت خواب هم می شد. یه میز عسلی مبل هم جلوش بود. روبه روی مبل یه میز تلویزیون کوچی با یک تلویزیون 42 اینچی بود. چمدونش کنار مبل بود. سینی غذا رو روی میز عسلی گذاشته بود. با شنیدن صداش چرخیدم سمتش. یه شلوار مشکی چند جیبه با تیشرت سورمه ای آستین دار ساده حالت چطوره؟ پوشیده بود. موهاش هنوز خیس بودن.
خوبم. راستش… بابت حرفای اون روزم معذرت میخوام… برای نمره هام خیلی عصبی بودم و حالم بد بود. لبخندی زد: فدای سرت. سرم رو انداختم پایین و هیچی نگفتم… بامکثی گفتم: من میرم نهارتون رو بخورین. رفتم سمت در که گفت: میشه یکم دیگه بمونی؟ بیا باهم غذا بخوریم. این زیاده… لب گزیدم و گفتم: امروز پنجنشنبه نیست…
خندید: می دونم… ولی چند روزی که ندیدمت، خیلی دلم تنگ شده… بیشتر قرمز شدم و سریع رفتم سمت در و گفتم: خدافظ. نذاشتم چیزی بگه سریع برگشتم خونه. روی تختم نشستم و به جای نامعلومی خیره شدم . خاک تو سرت فاطمه… یعنی چی که پاشدی نهار بردی براش؟ اگر بابا بفهمه… وای… نیم ساعتی طول کشید تا حسام ظرفای غذاشو شسته شده بیاره شب مامان اومد. وقتی بابا رفت بخوابه، اومد تو اتاقم. چه خبر؟ می دونستم می خواد از برخورد منو و حسام بدونه. لب گزیدم و گفتم….