دانلود رمان ابرها هم می گریند نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: عطیه_ س
تعداد صفحات: 1170
خلاصه رمان: گاهی قلبها به هم نزدیک میشوند. گاهی زندگیها در هم گره میخورند. گاهی اشکها و حسرتها التیام بخش میشود. زمانی که دلها از هم دور میافتند؛ گاهی ابرها هم تاب نمیآورند. گاهی ابرها هم میگریند.
قسمتی از متن رمان ابرها هم می گریند
پاشو بپوش بری م خونه بابات اینا ! دستش دور میل های بافتنی فشرده شد ولی سعی کرد بی تفاوت باشد و بی آنکه به او نگاه کند گفت: من اونجا نمیرم! بهادر پوزخندی زد و گفت : باباتو رو به قبله کردن گفته دم رفتنی می خواد تو رو ببینه ! قلبش از شکل بیان او فشرده شد . چقدر این مرد بی رحم بود؟ پدرش هر چقدر هم که در حق دخترش بدی کرده بود باز هم پدرش بود و هنوز هم درد او به دردش میآورد .
با انزجار به بهادر نگاه می کرد و حرکتی نمی کرد. بهادر جلو آمد و بافتنی را از دستش بیرون کشید و به گوشه ای پرتاب کرد . میگم پاشو! مامانت انقدر گریه کرد که گفتم باشه میارمش اگر نمیای زنگ بزنم بگم … نگذاشت حرف او تمام شود و از جایش برخاست . صبر کن لباس بپوشم! پدرش در حال احتضار بود و پی تنها فرزند خود فرستاده بود. درست بود که در حقش جفا کرد ولی دیگر از سنگ که نبود! دلش
مچاله شد و هقی خفه زد. چادرش را از داخل کمد بیرون آورد. بهادر کلافه دور خودش چرخی زد و با نارضایتی گفت : هر چی احتیاج داری بردار که چند روزی اونجا بمونی؛ من حوصله ندارم هر روز ببرم و بیارمت ! انگار آفتاب از سمت دیگری طلوع کرده بود . ا ینطور که بوش میاد سید علی تا فردا، پس فردا رفتنیه؛ گفتم اگر بمیره حسرت دیدنش به دلت نمونه ! نیش خندی زد و با گفتن ” زودتر بیا بیرون“ از در اتاق خارج شد .