دانلود رمان بوم خیس نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، انتقامی
نویسنده رمان: هدیه_ق
تعداد صفحات: 506
خلاصه رمان: در نیمه های شب، پادشاه هراسان از خواب می پرد و توی یک ثانیه متوجه میشود که پسرش که بر علیه او شورش کرده بود، اینجاست… برای قتل او و دخترانش! پس بدون هیچ مکثی سازدهنی اژدها را برمی دارد، اما فقط موفق به فرار کردن با یک دخترش میشود. دست دخترش را می گیرد و به جهان موازی فرار میکند… حال سال های سال از اون اتفاق میگذرد و دختر پادشاه برگشته است. برای خلاص کردن دنیایش از شر برادرش!
قسمتی از متن رمان بوم خیس
سریع از جا پرید. دستش رو گرفتم و توی اعماق جنگل شروع به دویدن کردم. آرتین کمی کند بود، اما اون خواب چند ساعته بهش کمی انرژی داده بود. بدون هدف فقط توی اعماق جنگل می دویدم، هرچی درخت ها بلند تر و سرسبز تر بودند مانع دید سورنا میشد. همینطور که می دویدم گفتم: گمون کنم کلی آدم رو برای پیدا کردن ما فرستاده! نفس نفس زنان گفت: پس بهتر نیس فقط یه جا بایستیم و قایم بشیم؟ داد زدم: نمیتونیم بزاریم پیدامون کنن!
آرتین ایستاد و سریع دستش رو روی دهنم گذاشت: ساکت باش برکه! با تعجب نگاهش کردم، مطمئن بودم که میتونه جمله “داری چکار میکنی” رو از توی چشمام بخونه. انگار هم همینطور بود، چون زمزمه کرد: کیهان رو فراموش کردی؟ اون میتونه توی صدم ثانیه صدامون رو بشنوه! از کجا معلوم که فقط سورنا رو برای پیدا کردن ما فرستاده باشن؟ زیر لب لعنتی ای گفتم. اصلا یادش نبودم. من رو به سمت سنگ بزرگی هدایت کرد.
پشت سنگ پنهان شدیم. آرتین سعی میکرد صدای نفس نفس زدنش رو کم کنه. من خسته نبودم، چون به قدری تمرین کرده بودم که این دویدن حتی یکم هم باعث خستگیم نمیشد. نمی خواستم که هیچ صدایی ازمون دربیاد. فقط توی چشم های هم خیره شده بودیم.آرتین لبخندی زد تا بهم امیدواری بده، اما متوجه بد بودن شرایط بودم. نزدیکم شد و توی گوشم گفت: ما نجات پیدا می کنیم. سرم رو تکون دادم و وانمود کردم که امیدواری دادنش رو پذیرفته ام. یکدفعه کسی روی شونم زد و من نزدیک بود جیغ بلندی بکشم.