دانلود رمان دستان نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: فرشته تات شهدوست
تعداد صفحات: 1282
خلاصه رمان: دستان سپه سالار، نوهی با غیرت و محبوب حاج کربلایی در محلهای آرام و با صفا به شغل آرایشگری مشغول است، که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوهحاجی صدا میزنند. دستان طی اتفاقات شوکهکننده و غیرقابل پیشبینی و در عین حال مهیجی چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش میایستد. به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود. با جانا، خواهرزادهی بزرگترین دشمن و رقیبش ازدواج میکند. این در حالی است که جانای زخم خورده از تقدیر، گمان میکند دستان دشمن اوست و محض انتقام آمده تا محلل شود.
قسمتی از متن رمان دستان
پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دارم تفاوت های ما بیش از شباهت هاست، باور کن تو تلخي نوشیدنی کهنه ای، من تلخی زهرم مرا ای ماهی عاشق، رها کن فکر کن من هم یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم کسی را که برنجاند تو را، هرگز نمی بخشم تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم شعر از: فاضل نظری
از روی جوی پرید. دو قدم داخل پیاده رو پیش رفت و مستقیم جلوی مغازه ایستاد. دست هایش را از زیر کت اسپرت رد کرد و به پهلو گرفت. نگاهش با اخمى غلیظ، یک دور اجمالی از روی نوشته های هولوگرامی که به شیشه ی دکان چسبانده بودند، رد شد. بنگاه املاک قیاسی خون از فرط غیرت توی شاهرگش قل ۳ زد و دستش مشت شد. از پشت شیشه صورت او را می دید. کنج صندلی اداری چرخدارش نشسته بود. سرش را روی دفتری بزرگ….
خم کرده و با تلفن حرف میزد. هر بار که در جواب مخاطبش سر تکان می داد لبخند هم سوک لبش می آمد؛ سنگین و کلافه پلک زد. دندان روی دندان سایید و نگاهش را به دنبال پاره سنگ یا هر چیزی که بتواند آتش دل سرکشش را خاموش کند، روی زمین چرخاند. کمی آن طرز تکه آجر شکسته کنار شمشادها افتاده بود. چشمانش را بست؛ با باد ابروهایش آنها را باز کرد. سر دو انگشت اشاره و میانی اش را جفتی محکم زیر ابروی چپ خود کشید.