دانلود رمان یار و یاور نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: آسمان_65 (آزاده امانی)
تعداد صفحات:1970
خلاصه رمان: در کمد ریلی رو باز کردم و وارد شدم و نگاهی به کت و شلوارم هام انداختم…کت شلوار مشکیم و برداشتم و پوشیدم و رفتم سمت کشوی ساعتها…درش رو باز کردم یکی از ساعتهام رو برداشتم و گذاشتم توی دستم… کشوی بعدی رو باز کردم و کراوات مشکیم و برداشتم و اومدم ایستادم جلوی آینه و بستمش… دستی به ریش سفیدم کشیدم و مرتبش کردم…
قسمتی از متن رمان یار و یاور
با شنیدن صدای یزدان اومدم شتاب زده برگردم سمتش با سطل آشغال برخورد کردم و در سطل آشغال برگشت و داشت برخورد میکرد به سرم… تا اومدم واکنش نشون بدم یزدان با به جهش خودش و کشوند سمتم و قبل اینکه باهام برخورد کنه در سطل و تو هوا گرفت… نفس راحتی کشیدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود الان چی پیش خودش فکر میکنه… لابد اینکه انقدر وضعم خرابه دارم تو آشغالا دنبال یه چیزی برای خوردن میگردم
بیا بیرون… با شنیدن لحن سردش گیج نگاهم و دادم بهش… بله؟ دید نگاهش میکنم اخمهاش و کرد تو هم و نگاهش و گرفت در سطل آشغال ول کنم میخوره تو سرتون…. میاین بیرون یا ولش کنم؟ بلافاصله سرم و از داخل سطل آشغال کشیدم بیرون…. اونم در سطح آشغال رو ول کرد و بدون اینکه نگاهم کنه پرسید تو آشغال ها دنبال چیزی میگردین خانم تهرانی؟ با من من به حرف اومدم. نخير! شما بفرما!
دیدم سر جاش ایستاد و از جاش تکون نمیخوره بدون اینکه حرفی بزنم به اجبار رو برگردوندم برم و بعداً دوباره برگردم.
به چیزی احتیاج دارین؟ با صداش برگشتم طرفش.. سرش و انداخته بود پایین و نگاهش کف زمین بود از این نگاه کف زمینش اصلاً خوشم نمیومد! مگه من چه ایرادی دارم حتی رغبت نمیکنه نگاهم کنه؟ به قدم سمتش برداشتم و برعکس خودش حین اینکه خیره نگاهش میکردم پرسیدم چطور؟