دانلود رمان هزار و سیصد و سکوت نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: زهرا علیرضایی
تعداد صفحات: 1228
خلاصه رمان: گرچه مغزم مسلسل وار دستور گریز صادر می کرد؛ اما دستم، جانِ بستنِ پنجره را نداشت. پنجره ای که ناجوانمردانه، در پس هوای یخ زده اش، رایحه ی لطیف عطر او را، مهمان اتاق کرده بود. نمی دانستم کدام از خدا بی خبری، به سلیقه ی شیرین خاطرات من، دستبرد زده و دارد آن سوی پنجره، بوی سال های گذشته را بر سر دلِ دلتنگ من می کوبد.
قسمتی از متن رمان هزار و سیصد و سکوت
چشمم به ساعت بود و انگشتانم را با ضربی ناموزون، به پشت دفترچه ی بیمه میکوبیدم. منشی دکتر وقت ساعت شش را داده بود و حالا چند دقیقه دیگر ساعت هفت میشد و من هنوز در انتظار بودم. لرزش گوشی در جیب جلوی کیفم، باعث شد برای ثانیه ای هم که شده تلخی انتظار را فراموش کنم و دستم را سراغ موبایلم بفرستم. یک پیام یک کلمه ای از طرف باقی بود. نزدیک ظهر، وقتی هنوز داخل آسایشگاه بودم، بعد از چند روز قهر بالاخره تماس گرفت.
گرچه اصلاً قهرش را گردن نگرفت و گفت درگیرکاری بوده و نمی توانسته پاسخگو باشد. حرفش را باور نداشتم؛ اما آن قدر حرف های قشنگ به خوردگوشم داد که یخم آب شد و دلم نیامد بیشتر موأخذه اش کنم وقتی بالاخره راضی شدم که دست از لجبازی بردارم سرگیجه و ضعف باز هم به سراغم آمد. اجازه ندادم باقی از حالم باخبر شود، لرز که به زانوانم افتاد به بهانه ی کاری ضرب العجل به تماس خاتمه دادم و پیش از آن که بر سنگ فرش پیاده رو سقوط کنم یک خداحافظی سراسیمه تحویلش دادم.
حالا هم نباید می فهمید برای چکاپ در مطب دکتر منتظر هستم میترسیدم بازهم راه بیفتد و بیاید فعلاً نمی خواستم با او رو در رو ،شوم لااقل نه تا وقتی که با خودم و احساسم درباره ی او کنار می آمدم. خانوم جهانبخش؟ سر از گوشی و ذهن از افکار مغشوشم بیرون کشیدم و خطاب به آقای منشی گفتم: بله؟ بی آن که نگاهم کند به در اتاق دکتر اشاره داد: نوبت شماست بفرمایید. گوشی را بدون پاسخ دادن به باقی، به داخل کیف بازگرداندم دیدار با دکتر و حل مشکلم از باقی و تمام جذابیت او مهم تر بود.