دانلود رمان ملکه خونخوار نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: ترسناک، تخیلی
نویسنده رمان: نفس کمالی
تعداد صفحات: 101
خلاصه رمان: دختر قصه ی من خونسرده ارومه و مغرور اما…خدا اون روز رو نیاره عصبی بشه یا خونسردیش بهم بخوره دنیارو با قدرت هاش زیر و رو میکنه.ملکه ی قلمروعه.تیز بیز و مشکوک و باهوش.به خودش هم اعتماد نداره چه برسه به دیگران،ضربه نمیخوره اما…ضربه میزنه. ارزو طلب نمیکنه…ارزو میسازه.نباید این دختر رو دست کم گرفت این دختر کسی نیست جز((جنی))
قسمتی از متن رمان ملکه خونخوار
رو به کسی بسپرم که میدونم با اینکه غد و مغروره اما مراقب سرزمینم همه جوره هست و حتی از جونش هم
مایه میزاره. فدریک لبخند مغروري میزنه یکی از استاد ها میگه:اون کیه عالی جناب؟ پدرم بلند میشه و با لبخند میگه:دختر کوچیکم جنی. چشمام تا اخرین حد گرد میشه.فدریک مات میشه.متعجب به پدرم خیره میشم که میگه:بلند شو جنی. بلند میشم که دستشو دور شونم حلقه میکنه و میگه:دختر من نه استاد داشته نه کسی بزرگش کرده از وقتی بود خودش روي پاي خودش بوده و لیاقتش اینه که ملکه ي این سرزمین باشه.
پچ پچ ها بالا میگیره اما خوشحالم خیلی خوشحال.خواهرام هم خوشحالن هیچ وقت به هم حسادت نکردیم هیچ وقت
خواهرام بدون توجه به بقیه باخوشحالی میپرن کنارم. تک خنده اي میکنم که با جیغ جیغ تبریک میگن.پدرم صداشو صاف میکنه که خواهرام به خودشون میان و میشینن.لبخند کجی میزنم و پدرمو محکم میکنم که زیر گوشم میگه:بهت اطمینان دارم که سرزمینو بهت سپردم لبخندي بهش میزنم میخوام بشینم که پدرم میگه:خوب دستور میدم مراسمی برگزار کنن براي تاج گذاري میتوند برید. به سمت پدرم میرم و گونشو دست میکشم و همراه خواهرام بیرون میریم.
جسی:دخترا بریم جنگل؟ همه موافقت میکنیم و میریم سمت اتاقا تا حاضرشیم.یه تاپ مشکی چسب با شلوار ست و چسبش میپوشم.موهامو میبندم و شنل مشکی رنگو روي شونه هام میندازم و از جلو بندشو میبندم.کمان رو به پشتم میندازم.بوت مشکی پام میکنم و از اتاق خارج میشم. خواهرام هرکدوم به رنگ هاي خودشون مثل من لباس پوشیدن. توي اون لباس هاي سبز و ابی و قهوه اي مثل بچه ها شدن. کاملیا:کریسی با این لباس مشکی خیلی با ابهت و ترسناك شدي. قهقه میزنم و راه میوفتیم.از توي استبل اسب هاي مخصوصمون رو برمیدارم.دستی به یال هاي مشکی رنگ
اسبم میکشم.اسب من مشکی رنگ بود اما مال خواهرام سفید و قهوه