دانلود رمان غیاث نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: رایکا
تعداد صفحات: 2454
خلاصه رمان: من غیاثم! غیاثِ ساعی! بوکسور زیر زمینی ۳۰ ساله ای که یه شب از سر گیجی با یه دختر کوچولوی ۱۹ ساله دوست میشم! منی که از جنس مونث فراریم واسه آزار دادن اون دختر بچه دست به هر کاری میزنم ولی حواسم نیست که دل و ایمونم بند اون دوتا چشم مشکی رنگش شده! اینو زمانی میفهمم که دختر کوچولویی که با دستای خودم بزرگش کردم، با بچه ای که از من تو شکمش داره ترکم میکنه و…
قسمتی از متن رمان غیاث
دیگه هم این دو تیکه لباس تنگو تنت نکن، همه جاتو میندازه بیرون! دیوونه شدم وقتی اون کثافت از بدنت حرف زدا نمیگم خوشگل نکن لباس تنگ نپوش چرا بپوش ولی نه بیرون از این اتاق و این خونه نه جایی که چهار تا چشم رو تنت بالا و پایین میشه، بپوش منتها اینجا… تو این اتاق… جلوى غياث… جلوی شوهرت… در تمام این چند سالی که ازادانه زندگی کرده بودم، سبک لباس پوشیدنم آزادانه بود.
اینو خیلی محکم ،بستی الان باز نمیشه تازه بازم که بشه چروک شده نج پشت سرش قرار گرفته و گردی کمربندش را باز کردم و سپس کنار گوشش اهسته پچ زدم بیا باز شد دستات زور باز کردن همینم نداره بچه زن لاغر مردنی به چه کارم میاد. لرزی به شانه هایش افتاد و سپس به ارامی و با صدایی که دلخوری در آن مشخص بود گفت چطور اون شب… اون موقع که دیدی… خوشت اومده بود الان بدت اومده….
یاد صورت بی نقصش در آن روز و بعد از آن شب از خاطرم نرفته بود و حال این دخترک نخس منظور حرفم را به کل کج متوجه شده بود. چشم غره ای از پشت سر به چشم های درشت و مظلومش رفتم و گفتم: من کی گفتم بدم میاد بچه که اینبار دومم باشه منظورم این بود یه خورده بیشتر غذا بخور جون بگیری وگرنه بزنم به تخته. با چشم به صورت بی نقصش اشاره زدم و ادامه دادم از قیافه و اندام چیزی کم نداری جوجه طلایی آب گلویش را سخت پایین فرستاد که سیب آدمش تکانی محکم خورد.