دانلود رمان حوالی این شهر نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه، اجتماعی
نویسنده رمان: سمیرا ایرتوند
تعداد صفحات: 1185
خلاصه رمان: صدای داد و فریاد مرد ستونهای خانه را می لرزاند، زن ترسیده کنارش رفت: عزیزم آروم. یه هفتهست ازش خبری نیست. شاید براش اتفاقی افتاده! نمیبینی تو نامه چی نوشته؟ آب دهانش را قورت داد، میدانست! متن نامه را از بر بود… دخترش رفته بود تا عاشقی کند و وای به روزشان اگر این عشق خطا میرفت!
قسمتی از متن رمان حوالی این شهر
و خون زیادی ازش رفته بود تو دستام هق زد و فهمیدم بهش دست درازی شده، فهمیده بود اشتباه کرده خطا کرده بود تاوان سنگینی داده بود… نمیخواستم بدتر از این رو تجربه کنه اون آدم بود و حق زندگی داشت… خطا کرده بود و خودش فهمیده بود دیگه لازم نبود بیشتر از این تنبیهش کنیم اما از بابات میترسیدم ترسیدم بابات بلایی سرش بیاره.. بغض مامان ترکید و من هم گریه کردم میان اشک هایی که بند نمی آمدند ادامه داد…
من احمق جایی نداشتم و کسی رو نمیشناختم دخترم و دستش امانت بدم. تنها جایی که داشتم خونه آقام بود… آژانس گرفتم و فرستادش اونجا…حماقت دومم انجام دادم خیلی نگذشته بود آقام زنگ و با عصبانیت گفت نباید می فرستادمش و با بی رحمی گفت با همون آژانس پس فرستادمش. دل تو دلم نبود گفتم رسید میفرستمش اتاق هر طور شده مصطفی رو راضی میکنم. چندساعت گذشت خبری نشد، زنگ زدم آقام گفت همون موقع فرستادتش و دیگه خبر نداره.
نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم و تا خود صبح راه رفتم. آفتاب نزده بود که آقام و مصطفی برگشتن. احساس کردم مصطفی حالش خیلی خوش نیست برخلاف آقام که خوب به نظر میرسید. نگاه بارانیش بین من و بهار چرخید. می دونم چیزی از اون روزا یادتون نیست فقط به اسم و چند تا خاطره کوچک ته ذهنمه اونموقع شما فقط پنج سالتون بود و چیزی یادتون نمیاد حتی فکر نمیکردم به مغز نسترن همچین چیزی برسه.