رمان ارس و پریزاد نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: زینب رستمی
تعداد صفحات: 3632
خلاصه رمان: نفس نداشتم. قلبم توی سینه میکوبید و با همه ی توان فقط میدویدم. پشت سرم فریاد بود؛ آشوب بود؛ به زبان روسی عربده میکشیدند و صدای کوبیده شدنِ کفش های مردانهشان روی زمین بندر، در گوشهایم اکو میشد.
تعدادشان زیاد بود. وقتی نفسزنان از کنار کانتیرهای بزرگِ آبی و قرمز میدویدم، کسی از گذشته توی گوشم پچ میزد:
«من دوستت دارم، تو رو باور دارم… میدونم که برمیگردی پناه.»
قسمتی از متن رمان ارس و پریزاد
بوق اول خورد…جانم به هم میپیچید و سعی داشتم در ذهنم کلمه ها را جفت و جور کنم. بوق دوم… هنوز نمی دانستم به قصه ی تنگ ماهی فکر کنم؟ به دشمنان فوزیه و لئون فکر کنم؟ به خانواده ای فکر کنم که راضی به مرگ دخترشان شده بودند؟ یا تبهکارهایی که دنبالم بودند؟ امیر پارسا جواب نداد. حدس میزدم در حال خواندن نماز صبح باشد.
از وقتی آمده بودم هامبورگ نمازهایم سه تا در میان شده بودند. چند ثانیه بعد همزمان با شنیدن صدای باصلابت او انگار حفره ای در سینه ام باز شد و خروشید. همه ی وجودم یک پارچه گوش و قلب شد. الو؟ پناه؟ سلام… با دنیایی از احساس و عشق جواب داد: سلام عزیزم. فقط خدا حال دلم را میدانست. قلبم توی سینه بالا و پایین میپرید و گوشی میان انگشتهایم میلرزید. بیدار بودی؟
و آب دهانم را محکم بلعیدم و بغض و ترسم را همراهش پایین فرستادم. آره. نماز میخوندم. قبول باشه. گفتم و پلک هایم را روی هم فشردم جان میدادم برای محکم ماندن صدایم. جان میدادم برای نشکستن شیشه ای که توی گلویم بود و هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل ترک برمیداشت. جان میدادم که همین حالا زار نزنم و نگویم امیر پارسا زندگی ام روی هواست….