رمان تو خاطره نشدی نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: دلربا عجملو
تعداد صفحات: 1771
خلاصه رمان: پای چپم را با حرص به زمین کوبیدم و با لحن شاکی پرسیدم: چه خبره باز؟! دوباره چی شده داری با بهانه های الکی میفرستی برم خونهی مامان لیمو؟ با خونسردی تقلبیاش، جدی و محکم جواب داد: چراش رو گفتم بهت؛ الانم برو بذار به کارم برسم. نفسم را رها کردم و با لحن تهدید آمیزی گفتم: این دفعه برم دیگه نمی آم!
قسمتی از متن رمان تو خاطره نشدی
نگاهم به سمت دایی رفت. برعکس همیشه فارغ از من با دوستش گرم گرفته و توجهی به جمع چهار نفره ی ما نداشت. بعد از شام مسیر بحث و گفتمانشان به سمت و سوی علاقه ی مشترکشان رفته و در مورد انواع مختلف موتور سیکلت و ماشین های خارجی حرف میزدند چنان ریز و دقیق از مشخصات ظاهری قدرت اسب بخار و گشتاور ماشین ها و موتورها و آخرین حد سرعت انواع مدل ها بحث می کردند انگار سازنده و طراح آنها بودند. اگر ده سال پیش بود به حتم حالا کنارشان نشسته و در حال کنجکاوی و پرحرفی بودم.
اما صمیمیت و راحتی آن روزهایم، میان فاصله ای ده ساله و دیدارهایی محدود کمرنگ شده بود وقتی به دلم رجوع می کردم هنوز هم برایم با دایی عباس هیچ فرقی نداشت در گذشته. حتی گاهی با او راحت تر و صمیمی تر از دایی بودم اما حالا دیگر یک دختر بچه ی سر به هوا و بی خیال نبودم و به ناچار باید مرزها و حد و حدودی را رعایت می کردم.
گوشی ام را از جیب شلوارم بیرون آوردم و با وارد کردن پسوردم که باشگین همیشه به آن میخندید قفلش را باز کردم همین که اینترنت را روشن کردم…
صدای زنگ پیام های تلگرام و اینستا پشت سر هم تکرار شد و لحظه ای نگاه ها را به سمتم .کشید با لبخند خجولی “ببخشید” گفتم و صدای اعلان ها را قطع کردم همین که وارد برنامه ی اینستاگرام شدم، صدای او را شنیدم. من دیگه یواش یواش برم. صدایی در سرم به طعنه و تمسخر گفت: “زود نیست؟ بودی حالا خنده ام را جمع کردم و برای مراسم خداحافظی بلند شدم با دایی عباس دست داد و با لحن طنزآلودی گفت: هر وقت اراده کردی زنگ بزن بیام در رکاب باشم. دایی عباس خندید و محکم دستش را فشرد.
پای چپم را با حرص به زمین کوبیدم و با لحن شاکی پرسیدم: چه خبره باز؟! دوباره چی شده داری با بهانه های الکی میفرستی برم خونهی مامان لیمو؟ با خون سردی تقلبیاش، جدی و محکم جواب داد: چراش رو گفتم بهت؛ الانم برو بذار به کارم برسم. نفسم را رها کردم و با لحن تهدید آمیزی گفتم: این دفعه برم دیگه نمی آم!