دانلود رمان محترم نسخه کامل پی دی اف، اندروید، آیفون، جاوا
موضوع رمان: عاشقانه
نویسنده رمان: بهیه پیغمبری
تعداد صفحات: 405
خلاصه رمان: اوآخر شهریور بود، ماهی که هواي دم کرده و شرجی گیلان رو به خنکی رفته و شالیزارها خالی از ساقه هاي پر برکت برنج، محل چراي گاوهاي پر شیر می شوند. باد می وزید و بوي خوش دریا را ، از دوردستها با خود می آورد آفتاب بی رمقی که هر لحظه در پس ابري محو می شد ، بر صحن حیاط روشن و پاکیزه اي که دیوارهایش پوشیده از پیچکهاي سبز و رقصان بود پرتو می افکند. بانگ خوش خراش فروشنده اي دوره گرد که چانی از باقلا بر دوش گذاشته و فریاد می کشید: پاچ باقلا، پاچ باقلاي رشته.
قسمتی از متن رمان محترم
نوروز و سال نو (در زبان محلی به حاجی فیروز و دستیارش گفته می شود ) دو مردي که یکی میانه سال ودیگري جوانکی لاغر و تکیده بودند، دایره و دنبک به دست با صورت هاي سیاه کرده و لباس هاي شاد و محلیشان، بر در هر خانه و زیر هر پنجره اي، آنقدر می خواندند و می نواختند و می رقصیدند تا صاحبخانه بیرون آمد و مشتی برنج یا سکه اي ناچیز در کاسه شان بیندازد.
زري هنگام گذر از کنارشان، یک سکه ي ده شاهی کف دستشان گذاشت و با لبخندي که همه ي صورتش را روشن کرد آرزو کرد سال جدید براي دوستش، سال میمون و مبارکی باشد، گویی احساس مبهمی، ندایی غیر از آن به او می داد. به در منزل جدید محترم رسید. در باز بود. خجسته بدون آنکه حجابی داشته باشد وسط حیاط روي دو پا نشسته و ماهی پاك می کرد. با دیدن زري ذوق زده گفت : آخ آمد ي زري جان؟ هزار جور کار داریم، درست است که خانواده ي داماد نمی آیند….
ولی در و همسایه که به قدر کفایت داریم. بیا، بیا عزیزم، کمک کن. رحیمه خانم رفته بازار، البته براي این دو روز کارگري گرفته تا کمک حالمان باشد ولی خوب به هواي کارگرکه نمی توانیم بنشینیم. خجسته پیراهن کرپ ژرژت گلدار خوش دوخت و جنسی پوشیده بود و هنگام حرف زدن م خصوصاً به سر و دست و گردنش قر می داد تا النگو و گردنبند و گوشواره هاي آویزان ی را که به تازگی برایش خریده بودند، به رخ زري بکشد. با کلافگی گفت: